توصيف بينظير امام صادق علیه السلام از زبان ابن ابي العوجاء
و حقّاً وي مردي است شكيبا و داراي وقار، و در حكم استوار؛ هيچگاه بر وي خشونت در بحث، و سَبُكي در حال غضب عارض نميگردد. او گفتار ما را ميشنود، و به سوي ما گوش فرا ميدارد، و حجّت و دليل ما را جستجو و بازيابي مينمايد، تا جائي كه آنچه را كه در اختيار داريم بيان كرديم به طوري كه ما گمان ميبريم حجّت را بر او تمام و راي و نظريّهاش را ابطال كردهايم، وي با سخن كوتاه و گفتار آساني ما را به دليل و حجّت محكوم مينمايد، و راه عذر را مسدود ميكند چنانكه ما قدرت بر جواب او نداريم. بنابراين اگر تو از اصحاب او هستي لازم است بر تو كه با ما به مثل و مانند آن خطاب مخاطبه كني!»
مُفَضَّل ميگويد: از مسجد بيرون آمدم محزون و متفكّر در بلائي كه اسلام و مسلمانان از كفر اين جماعت و تعطيلشان خدا را و صفات خدا را، بدان مبتلا شدهاند، و وارد شدم بر مولايم صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِ، چون او مرا منكسر يافت از سبب پرسيد، و من به مقولهاي كه از دهريّين شنيده بودم و ردّهائي كه نموده بودم، وي را خبر دادم.
حضرت فرمود: من از حكمت پروردگار باري - جلّ و عَلاَ - در خلقت عالم، و درندگان، و بهائم، و پرندگان و جنبندگان و تمام جانداران از چهارپايان و نباتات و درختهاي با ميوه و بيميوه، و حبوبات و سبزيهاي خوردني و غير خوردني براي تو بيان ميكنم كه اعتبار گيرندگان اعتبار گيرند، و مومنان بدان آرامش پذيرند، و ملْحِدان در آن سرگردان و متحيّر بمانند. تو فردا صبح به سوي من بيا!
مُفَضّل گويد: من از حضور امام صادق علیه السلام بيرون شدم با مسرّت و خوشحالي و آن شب را كه به انتظار فردا بسر ميبردم بر من بسيار طولاني گذشت. تا آنكه گويد:
فَقَالَ: يَا مُفَضَّلُ! اِنَّ اللهَ كَانَ وَ لاَ شَيْءَ قَبْلَهُ وَ هُوَ بَاقٍ وَ لاَ نِهَايَةَ لَهُ. فَلَهُ الْحَمْدُ عَلَي مَا ألْهَمَنَا، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَي مَا مَنَحَنَا، وَ قَدْ خَصَّنَا مِنَ الْعُلوُمِ بِأعْلاَهَا، وَ مِنَ الْمَعَالِي بِأسْنَاهَا، وَ اصْطَفَانَا عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ بِعِلْمِهِ، وَ جَعَلَنَا مُهَيْمِنينَ عَلَيْهِمْ بِحُكْمِهِ!
«حضرت فرمود: اي مُفَضَّل! خداوند بود و چيزي پيش از او نبود، و او باقي است و نهايت ندارد. پس حمد و سپاس اختصاص به وي دارد بر الهاماتي كه به ما ارزاني داشته است، و شكر و ستايش نيز مختصّ به او ميباشد در آنچه كه به ما عطا نموده است. خداونددرجة اعلاي از علوم، و مقام و منزلة ارفع و روشني بخشتر و أسناي از معاني و معارف را به ما اختصاص داده است، و از روي عِلمش ما را از ميان جميع خلائق برگزيده است، و از روي حُكمش ما را مُسَيطر و مُهَيمن بر همگي مخلوقات خود نموده است!»
مُفَضَّل ميگويد: من به امام گفتم: آيا به من اجازه ميدهي تا آنچه را كه شرح ميدهي بنويسم؟! - و من با خودم جميع وسائل كتابت را همراه برده بودم- حضرت به من فرمود: بنويس![1]
در اينجا مجلسي - رضوان الله عليه - تمام خبر را با شرح مختصري كه دربارة بعضي از لغات و مطالب است ذكر كرده است و تمام خبر از صفحة 57 تا صفحه151 يعني نود و پنج صفحه از قطع وزيري را استيعاب نموده است و حقّاً جميع آن مشحون از نفايس معاني و دُرَرِ شاهوار علم و منطق و عقل و درايت، و نشانة بارز از ربوبيّت و وحدت حضرت حقّ - جلّ و عزّ - در جميع مظاهر عالم امكان ميباشد و به قدري مُستدلّ و لطيف بيان شده است كه چشم بصر از مطالعهاش سير، و ديدة بصيرت از درايتش سيراب نميگردد. و بدين جهت است كه سيّدبن طاووس - أعلي الله درجته - امر به مطالعه و مصاحبت آن فرموده است. و باز به همين جهت است كه خود مجلسي آن را به فارسي ترجمه و در رسالهاي جداگانه تصنيف نموده و تا به حال طبعهاي بسيار خورده است. و باز به همين جهت است كه آن جزوة از «بحار» را مستقلاً به لسان عربي طبع و در دسترس عامّه اعمّ از عرب و عجم نهادهاند.
و چه نيكو بود ما در اينجا به ذكر جميع رساله ميپرداختيم، اما با وجود تفصيلش و عدم اقتضاي اين مجموعه امكانپذير نبود، و انتخاب بعضي از فقرات غير از بعضي ديگر نيز بلاوجه و بدون ترجيح مينمود.
بازگشت به فهرست
اهميت كتاب توحيد مفضل
لهذا تأسِّياً بالعالم الجليل و الحِبر النبيل الشّيخ محمد الحُسين المُظَفَّر بدين گونه اكتفا نموديم:
وي در كتاب «الاءمام الصّادق علیه السلام » ميگويد: حقّاً امام صادق علیه السلام بر مُفَضَّل بياني را إلقا فرمود كه بدان حجّتْ روشن، و شبهه زدوده گشت و براي شكّ، مجالي و براي شبهه، راهي باقي نماند. و از بدايع عالم آفرينش و غرائب صنايع دست پروردة الهي مطالبي افاده نمود كه عقلهاي عقلاء به حيرت درآمد، و ادراكات و فهمها به وحشت افتاد.
حضرت از خفاياي حكمتهاي خود چيزهائي را بيان كردهاند كه طاير بلند پرواز هيچ انديشمندي به آنها نميرسد مگر امثال خود حضرت: آنان كه بديشان حكمت و فصْلُالْخِطاب عطا گرديده است.
و من هر چه سعي نمودم تا از اين كتاب فصول مخصوصي را از بدايع آن انتخاب كنم نتوانستم، زيرا من همة آنها را منتخَب يافتم. و باز هرچه كوشش كردم تا از باغ و بوستان آن گلهاي پرطراوتش را برگزينم أيضاً نتوانستم، زيرا همهاش حكم گل واحدي را داشت كه در رنگ و بو يكسان بودند.
پس چارهاي نديدم مگر آنكه از هر فصلي اوّلش را ذكر نمايم، و به برخي از لطايف آن اشارهاي بكنم. و فصول آن چهار است:
بازگشت به فهرست
تشريح جنين و طفل شيرخوار
امام علیه السلام پس از ذكر كوري چشم دل مُلْحِدان و اسباب و علل شكِّشان و تهيّة اين عالم و تأليف اجزاء و انتظام آن فرمود: شروع ميكنيم اي مُفَضَّل به ذكر خلقت انسان پس عبرت بگير بدان! بنابراين اوَّلين مرتبة آن تدبيري است كه براي جنين در رحم صورت ميگيرد، در حالتي كه جنين در زير سه پرده از ظلمت محجوب است: ظلمت شكم و ظلمت رحم و ظلمت مَشيمه[2] (بچّهدان). براي جنين در آن حال ابداً فكري و راهي براي طلب غذا، و دفع مضرّت، و جلب منفعت، و دور كردن و زدودن موادّ آزاردهنده نميباشد. در آن حال خون حيض به سوي او براي تغذّي او جاري ميگردد، همان طور كه جريان آب، نباتات را تغذيه ميكند.
جنين پيوسته داراي همين غذا ميباشد تا آفرينشش كامل، و بدنش محكم، و پوستش قوي ميگردد تا با برخورد با هوا طاقت بياورد، و ديدگانش قدرت ديدن نور را پيدا نمايد. درد زائيدن به مادرش ناگهان در ميگيرد تا وي را به ناراحتي و درد ميكشاند با شديدترين وجهي، و وي را به عنف و سختي درميآورد تا بچّه متولّد گردد. همين كه جنين قدم به جهان نهاد، آن خون حيضي كه در رحم مادر غذاي او بود اينك تبديل به شير ميگردد. آن طعم و رنگ به نوعي دگر از غذا منقلب ميشود كه موافقتش با مولود تازه وارد از جهت تغذّي شديدتر است و در وقت حاجت به طفل ميرسد.
جنين به مجرّد تولّد زبان خود را بيرون ميآورد، و به دور لبانش براي طلب غذا ميگرداند و دو لبش را حركت ميدهد، و شير ميخواهد، و دنبال مادر شير دهنده ميگردد.
طفل پستان مادر را به مثابة دو مشگ چرمي كوچك آويزان پيدا ميكند چون نيازمند به آن است، و همين طور بر اين منوال مادامي كه بدنش تر و تازه و أمعاء و رودههايش رقيق، و اعضاء پيكرش نرم ميباشد از شير مادر ميخورد، تا هنگامي كه به حركت ميافتد و احتياج به غذاي سختتري دارد، براي آنكه بدنش قوّت گيرد و محكم گردد، دندانهاي پيشين او و ساير دندانها بيرون ميآيد تا با آنها طعام را بجود و غذا براي او آسان شود و گوارا گردد.
طفل بر اين نهج روزگار سپري ميكند تا به سنِّ بلوغ برسد، در اين سن اگر نرينه است مو در صورتش ميرويد كه علامت ذكوريّت و عِزَّت مردان ميباشد كه به واسطة آن از حدّ صباوت و مشابهت با زنان بيرون ميشود. و اگر مادينه باشد صورتش بر همان حال، پاكيزه از مو ميماند تا بهجت و نَضارتي كه بدان شهوت مردان را براي بقاء و دوام نسل تحريك ميكند محفوظ بماند.
اي مُفَضَّل عبرت بگير در آن چيزي كه تدبير امور انسان را در اين حالات مختلفه به دست دارد. آيا احتمال ميدهي كه در آن امكان اهمال و بيتدبيري بوده باشد؟!
هيچ ميداني كه اگر آن خون مخصوص در رحم بر وي جاري نشود خشكيده و پلاسيده ميشود، همانطور كه گياه اگر آب به آن نرسد خشك ميگردد؟! اگر در موقعي كه بدنش در رحم مادر استحكام يافت درد زائيدن مادر او را به قلق و اضطراب و تحرّك نيندازد هيچ فكر كردهاي كه مانند طفل زنده به گور در رحم باقي ميماند؟! هيچ تأمّل نمودهاي كه اگر در موقع ولادتش شير با او همراهي نكند از گرسنگي ميميرد يا به غذائي كه ملايمت و مناسبت با او ندارد و براي بدنش صلاحيّت ندارد مبتلا مي شود؟!
و اگر در وقت دندان درآوردن، دندان درنياورد آيا جويدن غذا وگوارا شدن آن بر او ممتنع نميشود؟! يا بايد مادر وي را با شير دادن سير كند كه در اين صورت بدنش استحكام نمييابد و صلاحيّت كار و عمل پيدا نميكند، و علاوه بر اين مادر از اين به بعد بايد به او مشغول گردد و از پرورش اولاد ديگرش باز ميماند.
آيا در موقع بلوغ و رجوليّت اگر ريش در نياورد بر هيئت اطفال و نسوان باقي نميماند؟! آنگاه ديگر تو براي وي جَلالي و وقاري نخواهي ديد!
پس كيست آن كه مترصّد امور اين طفل است به تمام جهات از اين امور لازمه، تا به تمام معني آنها را به او ايفا ميكند غير از آن كه او را خلق نموده بعد از آنكه نبوده است؟! تازه پس از وجودش قيام به مصالح او ميكند، و زمام امور او را در رُشد و نموّ و كمال در دست ميگيرد.
بنابر اين اگر فرض كنيد اهمال و عدم درايت و علم، اين گونه تدبير را ميآفريند، به قرينة تضادّ بايد عمد و تقدير در امور اين طفل، خطاء و محال را بيافرينند. زيرا عمد و تقدير در كار طفل ضِدّ اهمال و بيرويّهگي ميباشد.
و كسي كه بدين لازم تن در دهد، و اين نتيجه را بپذيرد گفتاري فظيع و جاهلانه از خود بروز داده است، به سبب آنكه از اهمال و بيرويّهگي و بيتدبيري، صواب و درستي تراوش نميكند و راستي و حقيقت بيرون نميآيد، و از تضادّ، كار نظام و انتظام و واقعيّت و هدف ساخته نيست. تَعالي اللهُ عَمَّا يَقُولُ الْمُلْحِدُونَ عُلُوًّا كَبِيراً. «بلند مرتبه است خداوند از آنچه ملحدين ميگويند، بلندي بزرگ و سترگي.»
مظفّر گويد: اهمال و بدون تدبيري به طور مستمرّ و دوام نتيجة خطا به بار ميآورد همان طور كه ما بالعيان مشاهده ميكنيم. آيا اگر آب را به كَرْتهاي زراعت جاري سازي و تقسيم آن را بر كَرْتها و قطعات آن مهمل گذاري آيا متصوّر است كه تمام قطعات و كرتها بدون خَلَل از نظر نقصان و زيادتي سيراب شوند؟! اگر دانة بَذْر را بر زمين بدون مناسبت بپاشي آيا امكان دارد آن زراعت از روي انتظام بهره دهد؟! اگر مقداري از قطعات چوب را گرد آوري و آنها را با ميخهائي به هم متّصل كني، آيا خود به خود يك ميز و يا يك در از آن به دست خواهيآورد؟!
بازگشت به فهرست
حكمت الهي در عاقل نبودن طفل هنگام تولد
پس از آن امام علیه السلام فرمود: و اگر مولود در هنگام تولّد فهيم و عاقل بود جهان را منكَر ميشمرد، و حيران و خيره و دهشت زده ميماند. چرا كه ميبيند چيزي را كه نشناخته است و چيزهائي بر وي وارد ميگردد كه امثال آنها را نديده است از نظاير صور مختلف بهائم و پرندگان و غير ذلك از آنچه كه ساعت به ساعت و روز به روز مشاهده مينمايد.
تو ميتواني اين مطلب را از اسيري كه از بلدش به بلد دگري در حال عقلش بردهاند بفهمي! زيرا آن اسير مانند شخص متحيّر و سرگشته ميباشد و نميتواند در تعلّم كلام و زبان، و پذيرش آداب آن شهر سرعت بورزد، همچنان كه كسي را كه در حال صغر سنّ و حال غير عقل اسير كنند در تعلّم مبادرت ميجويد.
از آن گذشته اگر طفل با عقل و درايت متولّد گردد در خود عيب و زشتي مييابد، زيرا ميبيند خودش را كه شير خوار، و محمول در دامان، و پيچيده شده در پارچهها، و باروپوشي به روي وي افتاده در گهواره است. البتّه اين گونه اعمال براي طفل ضروري ميباشد به جهت لطافت بدنش و رطوبت جَسَدش در هنگام تولّد. و علاوه بر اين آن حلاوت و شيريني و موقعيّت اطفال را در قلوب پيدا نميكند.
روي اين مصالح است كه طفل به دنيا نفهم و غافل از جريانات اهل و خانواده كه بر سر او ميآورند پا به دنيا ميگذارد و با اشياء خارجي با ذهني ضعيف و معرفتي ناقص برخورد مينمايد. سپس همين طور پيوسته معرفت وي كمكم و به تدريج و حالاً بعدَ حالٍ رو به فزوني مينهد تا اينكه با اشياء خارج الفت ميگيرد و داراي خبرويّت ميگردد و بر آن ثابت ميماند، و از مرز تأمّل و حيرت بيرون شده، به مرز تصرّف و تلاش در معاش با عقل و تدبيرش وارد ميشود، و در عالم اعتبارات و اطاعت و سهو و غفلت و معصيت قدم ميگذارد. و اين نيز وجهي ديگر است از تطوّرات او.
اگر طفل با عقلي تامّ و كامل و با وجودي مستقلّ به دنيا ميآمد، ديگر جاي شيريني تربيت و تعليم فرزندان براي پدران باقي نميماند، و مصالحي كه در اشتغال به فرزند براي پدران ميباشد مقدّر نميگشت، و ديگر تربيت پدران فرزندانشان را موجب مكافات و تلافي به بِرّ و احسان و عطف توجّه بر ايشان در وقت نيازشان بدين مسائل نميگشت. ازاين كه بگذريم فرزندان الفتي با پدران نداشتند، و پدران نيز با فرزندان الفتي نداشتند، چون اولاد از تربيت و مراقبت و پاسداري و حفظ و سرپرستي آبائشان بي نياز ميشدند، و به مجرّد تولّدشان از آنان جدا شده و متفرّق ميشدند، نه مردي پدر و مادرش را ميشناخت، و نه از نكاح و آميزش با مادر و خواهر و محرمان خويشتن مصون ميماند، زيرا ايشان را ابداً نميشناخت.
و كمترين نتيجهاي كه از اين عمل عائد ميشد قباحت و وقاحتي بود كه بدو ميرسيد. بلكه از اين مسائل شنيعتر، و فظيعتر، و عظيمتر، و قبيحتر، و بشيعتر آن بود كه: مولود چون از شكم مادرش با عقل و درايت خارج ميشد، مينگريست چيزهائي را كه بر وي جايز و مباح نبود، و موجب خستگي و رنج و مشقّت روحي او ميگرديد. (عورت مادر).
آيا نميبيني چگونه تمام اشياء خلقت درغايت صواب و درستي بنا نهاده شده است و چه كوچكش و چه بزرگش از خطا و غلط بيرون ميباشد؟!
مظفّر گويد: لعض اين بيان بديع از امام علیه السلام بر تدريجي بودن انسان در رشد و نمائش، و در كيفيّت نموّ در اوقات خاصّة خود، كافي است براي عقل كه حكم كند كه براي وي صانعي ميباشد كه او را از روي علم و حكمت و تقدير و تدبير خلقت فرموده است. سپس امام صادق علیه السلام شروع كرد به شرح فوائد گريه براي كودكان كه آن رطوبتهاي مغز را خشك مينمايد، و در صورت باقي ماندن رطوبت، خطري بر چشم و بدن متوجّه ميگردد. و پس از آن شروع نمود به تفصيل آلات جماع و مباشرت در مردان و زنان كه هر يك از آنها به تمام جهات مشابه ديگري ميباشد، و سپس ذكر كرد اعضاء بدن و حكمت در آن را كه هر يك از آنها بر شكل و هيئت موجود آفريده شدهاند.
بازگشت به فهرست
خدا، يا طبيعت؟
در اينجا مفضّل ميگويد: يَا مَوْلاَيَ! گروهي گمان دارند كه اينها فعل طبيعت است، و امام به او پاسخ ميدهد: تو از اين طبيعت از ايشان سوال كن! آيا طبيعتي ميباشد كه براي انجام اين افعال داراي علم و قدرت است، يا آنكه داراي علم و قدرت نميباشد؟!
اگر براي آن طبيعت، علم و قدرت را لازم دانستند، چه آنان را باز ميدارد از اثبات خالقي كه اينها صفات او باشد؟! و اگر گمان دارند كه طبيعت اين افعال را بدون علم و اراده بجا ميآورد، و با وجود اين در كارهاي طبيعت اين گونه درستي و حكمتي كه ميبيني مشاهده ميشود، در اين صورت معلوم ميگردد كه: اين كارها فعل خالق حكيم ميباشد، و آنچه را كه آنان طبيعت نام نهادهاند سُنَّتي است از جانب وي كه در مخلوقاتش جاري شده است طبق جرياني كه خود او بر آن نهج اجراء كرده است.
مظفّر گويد: بنگر به سوي نظريّه و گفتار اهل طبيعت كه چگونه بر طريق و نهج واحد از عصرامام صادق علیه السلام تا امروز كلامشان را جاري ميسازند؟! گويا اصلاً اين جواب را كه دليل و حجّتشان را قطع ميكند تعقّل ننمودهاند، و يا آنكه از روي اصرار و ابرام بر عِناد و انكار از آن چشم پوشي ميكنند.
امام علیه السلام امر طبيعت را منحصر در دو چيز كه سومي ندارد ميخكوب ميكند، و آن اين است كه يا طبيعت داراي علم و حكمت و قدرت ميباشد يا خالي از همة اينهاست. اگر مراد صورت اوَّل است پس آن همان چيزي است كه ما براي خالق اثبات مينمائيم، و در اين صورت فرقي ميان ما و ميان آنها نميباشد مگر از ناحية تسميه (كه ما خالق ميگوئيم وآنان طبيعت) و اگر مراد صورت دوم است لازمهاش آن است كه آثارش مضطرب و مشوّش و بدون حساب و تقدير و تدبير بوده باشد، كه شأن و لازمة عدم عقل و بصيرت و شنوائي در كارهايش باشد، وليكن از آنجا كه ما آثار را مبتني بر علم و حكمت و قدرت و تقدير و محاسبه مشاهده ميكنيم بنابراين به ناچار از فعل طبيعت كور و كر نميتواند بوده باشد، و طبيعت، غير خداوند عالم قادر مُدَبِّر ميباشد. و در اين فرض طبيعت چيزي نيست مگر سُنَّت خداوند در ميان مخلوقاتش، و چيز ديگري كه داراي كيان و هستي استقلالي از خالق جهان آفرينش بوده باشد، نخواهد بود.
و پس از آن امام علیه السلام برگشت به گفتار نخستينش، و در جهت وصول غذا به بدن و كيفيّت انتقال جوهره و شالودة آن از معده به كبد به واسطة رگهاي باريك مُشَبَّك و توخالي كه ميان آن دو تعبيه شده است و به مثابه مصف'ي (صافي و پالايش دهنده) براي غذا ميباشد، و سپس تبديل آن به خون، و نفوذ خون در تمام بدن به وسيلة مجاري مهيّا شده براي آن، و پس از آن كيفيّت تقسيم خون در بدن، و بروز فضلات آن را، به طوري حضرت شرح و تفصيل دادند كه گويا طبيب حاذقي كه در عالَم طبّ مُشابه و مُماثلي ندارد، و عالِم ماهري درعلم تشريح كه مدّت عمر خود را در عمل تشريح سپري كرده است بيان مينمايد.
علاوه بر اين امام علیه السلام با اين بيان خويشتن از دورة دَمَوِيَّه (جريان و گردش دوري خون در تمام بدن) پرده برداشتهاند، آن جريان دَوَراني را كه غربيها از اكتشاف آن آوازه خواني ميكنند. قريب دوازده قرن قبل از كشف دَوَران خون، امام آن را كشف نموده است.[3] و سپس امام علیه السلام گفتارش را به نَشْو و نَماي بدنها در حالات متناوب و متوالي، و آن جهتي كه خداوند به وسيلة آن انسان را از خلقت بهائم جدا ساخته است، كشانيد و به دنبالش سخن را راجع به حواسي كه خداوند انسان را بدان اختصاص داده و فوائد قرار دادن آن حواسّ را به صورت موجود، و انحصار آنها به اثري كه از غير آنها بر نميآيد، و اختصاص هر يك آنها به اثري كه از دومي ساخته نيست، گسترش داد.
بازگشت به فهرست
حكمت الهي در كيفيت اعضاء انسان
و به همين منوال بيانش را در اعضاء مُفْرده و مُزْدَوَجه (تك و جفت) از اجزاء بدن رسانيد و شرح داد سلسلة علل و اسبابي را كه به جهت آنها بر اين گونه تركيب خاصّ او را آفريد.
و بيان خود را نيز شامل نمود بر آنچه حضرت پروردگار جليل به انسان عطا فرمود، از نعمتهاي گوناگون در خوراكيها و آشاميدنيها، و وجه تمايزي كه در خلقت ميان افراد بنيآدم قرار داده است، به طوري كه يكي از آنها مشابه دگري نخواهد گرديد.
امام علیه السلام مطلب را دنبال مينمايد تا ميرسد بدينجا كه ميگويد:
اگر تمثال انساني را بر روي ديواري ببيني كه نقش كرده باشند و كسي به تو بگويد: اين صورت در اينجا خود بخود ظاهر شده است و كسي آن را بر ديوار نكشيده است، آيا معقول ميباشد كه تو اين كلام را از وي بپذيري؟! بلكه استهزاء و تمسخر مينمائي به آن گفتار. پس چگونه آن تمثال مُصَوَّر را كه جَماد است و حسّ و حركتي ندارد انكار ميكني، امَّا در انسان زنده و گويا انكار نميكني؟!
مُظَفَّر گويد: چقدر اين حجّت حجّتي است قوي! و چقدر اين بيان بياني است روشن! تو گوئي: هر شخص نظر كنندهاي از اهل هر قرني كه بوده باشد، نزديك است بگويد: امام علیه السلام اين دليل و برهان را براي خصوص اهل زمان و قرن وي آورده است، چون در اسلوب و حجّت آن را ملايم بيان و برهان مييابد.
بازگشت به فهرست
بيان آنحضرت در مصالح خلقت انسان و حيوان
در روز دوم امام جعفر صادق علیه السلام بر مُفَضَّل بن عُمَر فصل دوم را كه در خلقت حيوان است گشود، و فرمود: من براي تو داستان آفرينش حيوان را مقدَّم ميدارم تا از امر آن حيوان، امور غير حيوان نيز براي تو واضح گردد!
فكر كن در كيفيّت ساختمان بدنهاي حيوانات و تهيّه و درست كردن آنها بر همين قسمي كه وجود دارد. بدن حيوان نه چندان سخت است چون سنگ، و اگر چنين بود خم نميگرديد و براي انجام اعمال و كارها جابجا نميشد، و نه چندان نرم و سست است كه نتوان بارهاي سنگين و صعب را بر آن تحميل نمود، و حيوان نتواند روي پاي خود بايستد و خودكِفا بوده باشد.
بدن حيوان مركّب است از گوشت نرم كه قابل انعطاف است كه داخل آن را استخوانهاي سخت كه با اعصاب و عروق پيوسته ميباشد محكم نموده و برخي از اعضاء را به برخي دگر مُنضمّ و متّصل كرده است، و بر فراز جميع آنها پوستي برآمده است كه جميع بدن را شامل ميشود. و از اشباه و نظاير آن، تماثيلي است كه از قطعات چوب به عمل ميآورند، و آنها را با پارچه ميپيچند، و با ريسمانهائي ميبندند، و بر روي همة آنها صَمْغ ميمالند. چوبها به منزلة استخوانها ميباشد، و پارچهها به مثابه گوشت، و ريسمانها مانند اعصاب و عروق، و ماليدن صمغ هم حكم پوست را دارد.
اگر روا باشد كه حيوان متحرّك در روي زمين از روي اهمال و بدون صانع آفريده شده باشد، رواست كه اين تمثالهاي مرده و بدون جان نيز بدون سازنده و علم و قدرت خود بخود لباس تحقّق و هستي پوشيده باشند، و اگر اين فرضيّه در تماثيل جايز نيست به طريق اَولي در حيوان زندة واقعي جايز نخواهد بود.
و پس از اين تفكّر نما در بدن چهارپايان كه بر اصل و اساس بدن انسان از گوشت و استخوان و عَصَب آفريده شده است، و گوش و چشم بدانها عطا گرديده است تا انسان بتواند حوائجش را از آنها برگيرد. اگر آنها كور و كر بودند انسان از آنها بهرهمند نميگشت و آنها قادر نبودند هيچ يك از مقاصد انسان را برآورند. امَّا از عقل و انديشه بازداشته شدهاند براي آنكه رام و فرمانبر انسان باشند. در اين صورت ابائي ندارند اگر انسان آنها را به كارهاي طاقت فرسا بگمارد و بارهاي سنگين بر آنها حمل كند.
اگر گويندهاي بگويد: گاهي در ميان افراد انسان بندههائي يافت ميشوند كه نسبت به انسان رام و مطيع هستند، و تحمّل مشكلات و كارهاي صعب را ميكنند، و در عين حال آنها فاقد عقل و انديشه نميباشند.
در پاسخش گفته ميشود: اين صنف از انسان اندك هستند، واما اكثر بشر رام و فرمانبر به آنچه چهارپايان و جنبندگان بدان رام ميباشند از حمل أثقال و آسيا نمودن و اشباه آن نيستند، و به آنچه مردمان به آن نيازمندند قيام ندارند.
علاوه بر اين اگر مردم بدين گونه اعمال با بدنهايشان مزاولت و سر و كار داشته باشند، از ساير اعمال باز ميمانند، زيرا به جاي يك شتر و يا يك قاطر محتاج ميشدند عدّة بسياري از افراد انسان را به كار گيرند. و اين گونه عمل ديگر وقت و مجالي براي انسان باقي نميگذاشت تا زيادي از آن را در صنعتها به كار برد. مضافاً به اينكه اين گونه اعمال، سختيهاي كمرشكن و مشكلات غير قابل تحمّل و تنگي و مشقّت در تهيّة معاششان ايجاد مينمود.
پس از اين، امام علیه السلام شروع نمود در بيان و شرح آنچه كه هر نوع از انواع سهگانة حيوان را از همديگر متمايز ميسازد، و آنها عبارتند از: انسان، و گوشتخواران، و گياهخواران، و بيان آنچه كه هر يك از آنها اقتضاي چه نوع عضوي در بدنشان دارند؟! در اينجا امام علیه السلام از لطائف حكمت، و بدايع قدرت، و محاسن طبيعت، شرحي عالي دارند.
امام علیه السلام حكمت قرار دادن چشمان بهائم را در چهرهشان، و دهانشان را در شكاف زير صورت، و اينكه خداوند آن را مانند دهان انسان كه رو برو ميباشد قرار نداده است، و همچنين دربارة خصوصيّات اعضاء و جوارح ديگر ذكر كردند.
و براي زيركي و فطانت بعضي از آنها براي تو همين بس است كه بز كوهي كه خورندة مار ميباشد، از خوردن آب امتناع مينمايد چون شرب آب آن را ميكشد.[4]
و روباه بر پشتش ميخوابد و شكمش را باد ميكند در وقت گرسنگي تا طيور آسمان گمان كنند او مرده است. همينكه بر رويش مينشينند تا با چنگالشان پارهاش كنند، ناگهان بر آنها ميجهد و آنها را طعمة خود ميگرداند. و غير از بزكوهي و روباه نيز بقيّة حيوانات اينچنين هستند.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ميگويد: اين گونه حيلهها را در طبع حيوانات براي اغراض و مصالحشان چه كسي قرار داده است؟!
بازگشت به فهرست
بدايع خلقت مورچه و پرندگان
و پس از آن امام علیه السلام در گفتارش متعرّض ذَرَّه (مورچة بسيار ريز) و نَمْلَه(مورچه) و لَيْث كه مردم آن را أسَدُالذُّبَاب (شير مگس) گويند، گرديدهاند، و در تماميّت آفرينش مورچة بسيار ريز با كوچكي جثّهاش، و مورچه و كارهائي كه براي جلب قوت خود ميكند، و ليْث (شيرمگس) در صيد كردن مگسها بياني جالب آوردهاند.
و سپس گفتهاند: بنگر به اين جنبندة حقير چگونه خداوند در طبعش حيلهاي قرار داده است كه انسان بدان راه نمييابد مگر با حيله و استعمال آلات شكار! بنابر اين چيزي را حقير و ناچيز مشمار زماني كه عبرت گرفتن به آن آشكار باشد همانند مورچه و مثل آن. زيرا بعضي اوقات معني نفيس را به چيز حقيري مثال ميزنند، و اين از رتبت آن نميكاهد، همان طور كه دينار را كه طلاست چون با سنگ ترازوي آهني بسنجند از قيمتش نميكاهد.
و پس از آن نيز حضرت در بيان كيفيّت خلقت پرندگان بحث كردند كه چطور جسم پرنده را سبك آفريده، و آفرينشش را درهم پيچيده كرده، و براي وي سينهاي باريك قرار داده تا بتواند در وقت طيران هوا را بشكافد، إلي غير ذلك از خصوصيّات خلقتش، و حكمت او در خلق آن خصوصيّات. و همچنين امام گسترش داد حكمت را در خصوصيّات آفرينش مرغ و گنجشك و خفّاش و زنبور عسل و ملخ و غيرها از پرندگان كوچك، و آن طبائعي كه خداوند در آنها نهاده است تا با زيركي و فطانت و هدايت به سوي طلب روزي و غير از اينها از آنچه كه در بدايع خلقت است به حركت و تلاش درآيند.
و سپس متعرّض خلقت ماهي گرديد، و مشاكلت آن را با امري كه مقدّر شده است بر آن بوده باشد بيان فرمود و در اينجا ميفرمايد: اگر ميخواهي وسعت حكمت خالق و كوچكي علم مخلوقات را بداني نظر كن به درياها كه چه اقسام مختلفي از ماهيها، و جنبندگان در آب، و صدفها، و اصناف از موجودات كثيرة دريا وجود دارد كه به شمارش در نيايد، و منافع و خواصّ آن شناخته نميگردد مگر يكي پس از ديگري كه انسان به واسطة آلات و اسباب بدان راه مييابد - تا آخر كلام او در اين فصل.
مظفّر گويد: عجبي از خالق امثال اين مورچههاي ريز و كرمها و اصناف ماهيهاي غريب و ناشناخته كه در شكلهايشان اختلاف دارند، و نوع حكمت خدا در آنها متفاوت ميباشد، نيست. و عجبي نيست از آن كس كه به وجه حكمت يكايك اين مصنوعات پس از وجودشان و تكوينشان پي بردهاست! بلكه عجب از آن كس است كه خالق آسمانها و زمينها و آنچه را كه در آنها و در ميان آنها با إتقان صنعت و استحكام خلقت و بديع بودن تركيب است، انكار ميكند! و چنانكه شخص منكر به خود نظر نمايد كه چگونه سازمان وجوديش غريب، و تماميّت خلقت در آن عجيب ميباشد، تنها همين وجود او بزرگترين «برهان بر وجود و وحدانيّت موجود» خواهد بود.
مُفَضَّل بن عُمَر چاشتگاه روز سوم به محضر امام علیه السلام رسيد. حضرت به او فرمود: اي مفضّل من براي تو شرح دادم خلقت انسان و آن تدبيراتي را كه در وي به كار رفته است، و دگرگوني وي در حالات متفاوته، و اعتبارات مشهودي را كه از آن دستگير انسان ميگردد.
و براي تو شرح دادم امر حيوان را! و الا´ن ابتدا ميكنم براي تو ذكر آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و مدار حركت و شب و روز و گرما و سرما و باد و باران و سنگ سخت، و كوه و گِل، و سنگ رخوه، و معادن و نبات و درخت خرما و ساير درختان و آن ادلّه و مواضع عبرتي را كه در آنها به كار رفته است!
بازگشت به فهرست
عجائب خلقت در آسمانها و كرات آسماني
فكر كن در رنگ آسمان و تدبير راست و درستي كه در آن إعمال شده است. زيرا اين رنگ از لحاظ موافقتش با چشم و از جهت تقويتش با نور چشم شديدترين و اكيدترين نوع الوان به شمار آمده است تا به جائي كه اطبّاء توصيه نمودهاند براي كسي كه به وي رنجي رسيدهاست كه در اثرآن چشمانش ضرر ديدهاستمدّتيمديد به رنگ سبز و رنگ سبزي كه كمي مايل به سياهي است (كَبود) و چشمپزشكان حاذق دستور ميدهند براي كسي كه چشمش خسته شده و از ديدن عاجز مانده است تغار سبز رنگي را پر از آب نمايند و او سرش را در برابر آن نگه دارد.
نظر كن چگونه الله - جلّ و تعالي - سفرة گستردة صفحة آسمان را بدين رنگ كبود مقرّر داشته است؟! براي آنكه چشماني را كه به آن دوخته ميشود نگهداري كند، و به واسطة كثرت نظر و نگاه دچار جراحت و درد نشود. بنابر اين، اين امري را كه مردم به واسطة فكر و رويَّت و تَجارب به دست آوردهاند، در جهان تكوين و آفرينش خود بخود امري حساب شده و مَفْرُوغٌ عنه بوده است. اين حكمت بالغة خداست تا اهل درايت و تعقّل اعتبار گيرند، و مُلحِدين به فكر در افتند. قَاتَلَهُمُ اللهُ أنَّي يُوفَكُونَ[5].
فكر كن اي مفضّل در طلوع و غروب خورشيد براي برپا داشتن دو دولت شب و روز! اگر خورشيد طلوع نمينمود امر همة عالم باطل ميگرديد. ديگر مردم نميتوانستند در روزي و معيشت خود حركتي بنمايند، و در امورشان تصرّفي إعمال دارند، زيرا گيتي را ظلمت فرا گرفته بود و جهان بر آنها تاريك بود. و چون لذّت و جان و حقيقت نور را فاقد شده بودند ديگر عيش برايشان گوارا نبود.
باري، احتياج مردم در طلوع خورشيد امري است ظاهر و همين ظهور ما را مستغني ميدارد از آنكه در بيانش تطويل سخن دهيم و در شرحش زياده بر اين مطلبي را ذكر نمائيم. آنچه لازم است تأمّل و تفكّر در منفعتي است كه از غروبش عائد مردم ميشود.
اگر خورشيد غروب نميكرد مردم آرامش و قرار نداشتند، با وجود نياز مُبْرَمِشان بهآرامش و راحت براي تسكينيافتن بدنهايشان وسكوت حواسّشان، وبرانگيختگي قوّت هاضمه براي هضم طعامشان، و تنفيذ غذاهايشان به اعضاء پيكرشان.
از اين كه بگذريم ميبينيم: حرص شديدي كه در مردم موجود است ايشان را وادار مينمايد بر مداومت عمل، و طولاني كردن مشاغلشان، تا به حدّي كه عكسالعمل زشت آن در اجسامشان به طور شديد مشهود ميشود. بسياري از مردم چنانند كه اگر شدّت تاريكي شب كه بالاخصّ در نيمههاي آن به وجود ميآيد، نبود اصولاً از جهت حِرص بر كسب و كار و جمع و ادِّخار، نه قراري داشتند و نه آرامشي.
علاوه بر اين زمين در طول مدّت روز به واسطة دوام نور خورشيد حرارتش شدت پيدا ميكند و حيوانات و نباتاتي را كه بر روي آن زيست مينمايند گرم و داغ ميكند. خداوند با حكمت و تدبيرش مقدّر فرموده است كه خورشيد در وقتي طلوع و در وقتي غروب كند، مانند چراغي كه گاهي براي اهل خانه بر ميافروزند تا حوائجشان را برآورند، و سپس از نزد ايشان برميدارند براي آنكه آرام بگيرند و قرار و راحت داشته باشند. بنابراين نور و ظلمت با وجودش تضادّشان هر دو منقاد و متظاهر بر آنچه صلاح عالم و قوامش در آن است ميباشند.
تا اينكه امام علیه السلام در آخر اين فصل ميگويد: فكر كن در عَقاقير و گياهاني كه خداوند هر يك از آنها را در علاج برخي از دردها اختصاص داده است. داروئي مانند شيطَرَج در مَفْصَلهاي انسان نفوذ ميكند، و زيادتيها را از آنجا بيرون ميكشد، و داروئي مانند أفْتيمون خلط سودا را ريشه كن ميكند، و داروئي مانند سكبينج بادها را ميزدايد، و داروئي دگر ورمها و مشابه آن را ميگشايد و متفرق مينمايد.
آن كس كه اين قوا را در آنها به وديعت نهاده است چه كسي ميتواند بوده باشد مگر خالقش كه آنها را براي منفعت آفريده است؟! و چه كسي مردم را بدين داروها آشنا ساخته است مگر آن خالقي كه اين آثار و خواصّ را در آنها قرار داده است؟!
تا اينكه امام علیه السلام ميگويد: بدان منزلت و قدر و مكانت اشياء بر حسب قيمتشان نميباشد بلكه دو ارزش مختلف در دو بازار متفاوت دارند. چه بسا چيز كم بهائي در بازار كسب و كار، چيز نفيس و ارزشمندي در بازار علم به حساب آيد. بنابراين، نظر اعتبار و ارزش را در اشياء بر اساس كوچكي قيمتشان كوچك و صغير قرار مده! اگر كيمياگران درمييافتند كه در عَذَرَه (نجاست) مهمترين عامل و اجزاء آن (كيميا) نهفته است البته آن را به نفيسترين قيمتها ميخريدند و ارزش آن را بالاتر ميبردند. به سرقت ميبردند. -
مفضَّل بن عُمَر روز چهارم صبحگاهان به حضور امام صادق علیه السلام ميرسد و حضرت به او ميگويد: يا مُفَضَّل! من برايت ادّلة بر خلقت را آوردم، و براهين براي درستي تدبير و تعمّد در آفرينش انسان و حيوان و نبات و شجر و غير ذلك را به مقداري كه عبرت گيرنده عبرت گيرد، شرح دادم!
بازگشت به فهرست
حكمت آفتها و ضررهاي تكويني
و اينك شرح ميدهم براي تو آفاتي را كه در بعضي أزمنه حادث ميگردد، و آن را جمعي از جاهلان وسيله براي انكار خالق و خلقت و تعمّد و تدبير در آفرينش قرار ميدهند، و نيز آنچه را كه اهل تعطيل و مَانَويَّه[6] از مكاره و مصائبي كه ميرسد، و انكاري كه دربارة مرگ و فنا دارند، و آنچه را كه طبيعيّون و مادّيون اعتقاد دارند، و آن چيزهائي را كه بعضي ميگويند كه: اشياء از روي اتّفاق و عرض و تصادف موجود شدهاند، و بر اين اصول انكار جعل و تدبير و خالق و مخلوق را مينمايند شرح ميدهم تا در نتيجة گفتارم ردِّ بر همگي آنان مُتَّسع و گسترده شود، و جميعاً پاسخشان داده شود قَاتَلَهُمُ اللهُ أنَّي يُوفَكُونَ[7].
گروهي از نابخردان اين آفتهاي حادثه در برخي زمانها را مثل وبا و يرقان، و تگرگ و ملخ وسيله براي انكار خلق و تدبير در عالم و خالق قرار ميدهند.
در پاسخشان گفته ميشود: اگر خالقي و مدبّري نبود چرا اين آفات بيشتر از اين مقدار گستردهتر و فظيع تر نميگردد؟! و از آن قبيل بود فرود آمدن آسمان بر زمين، و فرو رفتن زمين در آب، و تخلّف خورشيد به كلّي از طلوع نمودن، و خشكيدن نهرها و چشمهها به طوري كه براي لبتر كردن آب نماند، و باز ايستادن باد از جنبش تا اشياء گرم و فاسد شود، و جاري شدن آب دريا بر روي زمين و غرق تمام اهالي زمين!
از اين گذشته، اين آفات مذكوره از وباء و ملخ و مشابه آنها به چه علّت دوام پيد نمينمايد و امتداد نمييابد تا تمام عالم را فرا بگيرد، بلكه در بعضي از اوقات پيدا ميشود، و در بعضي احيان پديدار ميشود و پس از آن بدون درنگي از ميان برداشته ميشود؟!
بازگشت به فهرست
آفات تكويني براي تأديب بشر است
آيا نميبيني جهان از آن حوادث عظيم مصون و محفوظ ميباشد، آن حوادثي كه اگر يكي از آنها پيدا شود هلاكت و نيستي دنيا حتمي خواهد بود، و فقط در برخي زمانها بدين آفات يسيره نيشي ميزند تا مردم را تأديب كند و به راه راست آورد. و علاوه، اين آفتها نيز دوام پيدا نميكند، بلكه همين كه مردم نااميد شدند بلا بر ميگردد و اثري از آن نميماند. بنابر اين وقوع بَلا براي موعظه، و رفع آن از مردم رحمت است.
مُعَطِّلَه همانند مانَوِيَّه مكاره و مصائبي را كه به انسان ميرسد منكَر ميشمرند، و هر دو دسته متّفقاً ميگويند: اگر براي جهان خالقي رئوف و رحيم بود اين امور مكروهه را ايجاد نميكرد؟
معتقدين بدين گفتار ميگويند: سزاوار است كه عيش انسان در اين دنيا صافي از هر كدورت بوده باشد. اگر چنين بود انسان از عُتُوّ و سركشي و شرارت خود را به حدّي ميرسانيد كه در دين و دنيا ابداً صلاحيّتي براي وي نبود. مانند بسياري از متجاوزين و مُتْرَفين و آنان كه در وسعت و امنيّت زيست نمودهاند كه حالشان بهطوري ميشود كه يكي از آنها فراموش ميكند كه بشر است، و يا آنكه مَرْبوب است و رَبِّي دارد، و يا آنكه احتمال ميرود ضرري به اصابت كند، يا امر ناگواري در آستانهاش فرودآيد، يا آنكه بر او واجب است بر ضعيف ترحّم كند و با فقير مواسات نمايد، يا شخص مصيبت ديده را تسليت گويد و به عزاي وي محزون باشد، و يا بر شخص حقير و ضعيف رحمت آورد، و يا بر شخص رنجديده تعطّف و مهرباني نمايد.
و چون ناگواريهاي زندگي وي را بفشرد و تلخيش را بچشد، مُتَّعِظ ميگردد و به بسياري از آنچه كه سابقاً غافل و جاهل بود بصير ميشود، و به بسياري از واجبات خويشتن عودت مينمايد.
و منكرين اين داروهاي آزاردهنده به منزلة كودكاني ميباشند كه داروهاي تلخ و ناگوار را مذمّت ميكنند. و اگر ايشان را از غذاهاي مضرّ منع كنند خشمگين ميگردند، و از تأديب و كار طبق برنامة خود كراهت دارند.
اطفال دوست دارند هميشه به بازي كردن و بطالت اشتغال ورزند، و به هر آشاميدني و خوراكي دست بزنند، و نميدانند كه بطالت و لهو و لعب ايشان را رشد و نموّ نميدهد، و عادت برتن پروري پيدا مي كنند، و از كمال خويشتن واميمانند، و نميفهمند كه: طعامهاي لذيذي كه برايشان ضرر دارد عاقبتشان را به دردها و مرضها منجرّ ميكند، و نميتوانند خود را قانع نمايند كه در تأديبْ مصلحتشان وجود دارد، و در داروها منفعت و صحتشان نهفته ميباشد، اگر چه با آن مصالح و منافع برخي از ناگواريها توأم است.[8]
مظفّر گويد: و برامثال اينها حضرت امام جعفر صادق علیه السلام اقوال ملحدين را در شأن آفات جواب گفته است، و با برهان واضح روشن نموده است، و مطلب را در بيان شبهههاي ملحدين در ذات خالق متعال بدينجا ميرساند كه آنها ميگويند: چگونه خداوند به بندة ضعيفش تكليف ميكند كه: با عقل لطيف خود كه احاطه بر او ندارد معرفتش را تحصيل نمايد؟
حكمت تكليف نمودن بندگان
حضرت در پاسخ ميگويند: تكليف خداوند به شناسائي معرفتش به مقدار طاقت و وسعشان ميباشد كه به خدا برسند، و آن اين است كه يقين به او بياورند و اوامر و نواهيش را بپذيرند، و مردم را تكليف ننموده است تا احاطه بر صفاتش پيدا كنند، همان طوري كه پادشاه رعاياي خود را امر نميكند كه: بدانند او بلند قامت است يا كوتاه قامت؟ آيا سپيد چهره است يا گندمگون؟ بلكه امر او اين است كه به سلطنت وي اذعان بياورند و اوامرش را اطاعت نمايند.
آيا نميبيني كه اگر مردي جلوي در قصر پادشاه بيايد و بگويد: خودت را بر من عرضه كن تا خوب تو را تفتيش كنم و به نهايت شناسا گردم و گرنه من گفتارت را گوش نميكنم، اين مرد خود را در معرض عقوبت افكنده است؟ همچنين اگر گويندهاي به خالق سبحان بگويد: من اقرار به تو نميآورم تا به كُنْه ذات تو محيط شوم، خودش را در معرض غضب او قرار داده است.
مظفّر گويد: و بر اين نهج از بيان بديع و برهان ساطع، امامصادق علیه السلام دروسش را بر مُفَضَّل القا فرمود و در پايان سخنش گفت: يَا مُفَضَّلُ! خُذْ مَا آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ، وَ لاِ´لائِهِ مِنَ الْحَامِدِينَ، وَ لاِوْلِيَائِهِ مِنَ الْمُطِعِينَ.
«زيرا كه من براي تو مقدار قليلي از كثير، و جزئي از كلّ را از برهان بر خلقت، و شواهد بر صواب تدبير و درستي تعمّد در آفرينش ذكر نمودم! در آن تدبّر كن! تفكّر كن! اعتبار بگير!»
بازگشت به فهرست
پايان گفتگوي امام صادق علیه السلام با مفضل
مفضّل ميگويد: من از نزد مولايم بازگشتم با چيزي كه احدي با مثل آن باز نگشته بود.[9]
مظفّر گويد: همان طور كه مفضّل اين حكمتهاي جليله و اسرار عظيمه را مغتنم شمرد سزاوار است ارباب معارف نيز مغتنم بشمارند. حضرت امام ابوعبدالله علیه السلام از حكمتهاي اسرار و از اسرار حكمتها بهطوري ايضاح فرموده است كه دانستن آنها بر بسياري پنهان بوده است و فهمشان بر مردم صعب و مشكل.
و اين دروس همان طور كه دلالت مينمايد ما را بر خالق حكيم در صنايع و مخلوقاتش، ايضاً ما را ارشاد ميكند به احاطة حضرت امام صادق علیه السلام به فلسفة خلقت، بلكه تو در اين دروس، وي را فيلسوف الهي، و عالِم كَلامي، و طبيب حاذق، و تجزيهگر كيمياوي، و تشريح كنندة فنِّي، و صاحب فنّ و خبره در صنعت زراعت و غَرْس، و عالم به جميع مخلوقاتي كه خداوند در ميان آسمان و زمين آفريده است، و قادر بر تعبير از اسرار حكمتها در عوالم خلايق و موجودات مييابي![10]
مجلسي - رضوان الله عليه - در «بحار الانوار»، پايان اين حديث را بعد از گفتار حضرت به مفضّل كه: در آن تدبّر كن! تفكّر كن! اعتبار بگير! چنين آورده است كه مفضّل ميگويد:
بِمَعُونَتِكَ يَا مَوْلاَيَ أقْوَي عَلَي ذَلِكَ وَ أبْلُغُهُ إنْ شَاءَ اللهُ. فَوَضَعَ َیدَهُ عَلَي صَدْرِي فَقَالَ: اِحْفَظْ بِمَشِيَّةِ اللهِ وَ لاَتَنْسَ إنْ شَاءَ اللهُ!
«اي سيّد و سالار من! من با كمك و معاونت تو بر آن قدرت مييابم، و انشاءالله به آن خواهم رسيد. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام دستش را بر سينهام نهاد و گفت: با اذن و مشيَّت خدا حفظ كن آن را، و إنشاءالله آن را فراموش مكن!»
فَخَرَرْتُ مَغْشِيّاً عَلَيَّ فَلَمَّا أفَقْتُ قَالَ: كَيْفَ تَرَيَ نَفْسَكَ يَا مُفَضَّلُ؟! فَقُلْتُ: قَدِ اسْتَغْنَيْتُ بِمَعُونَةِ مَوْلاَيَ وَ تَأييدِهِ عَنِ الْكِتَابِ الَّذِي كَتَبْتُهُ، وَ صَارَ ذَلِكَ بَيْنَ يَدَيَّ كَأنَّما أقْرَأهُ مِنْ كَفِّي! وَ لِمَوْلاَيَ الْحَمْدُ وَ الشُّكْرُ كَمَا هُوَ أهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّهُ!
«مفضّل ميگويد: من از سخن امام مدهوش شدم، و چون به حال باز آمدم امام فرمود: اي مفضَّل! خودت را چطور ميبيني؟! عرض كردم: اي سيِّد و سالار من، من با معونت و تأييد امام خودم از كتابي كه نگاشتم بينياز گشتم، و چنان در سينه دارم كه گويا آن مكتوب در دست من است، و آن را از روي دستم ميخوانم! حقّاً و حقيقةً تمام مراتب سپاسگزاري و شكر و مَحْمِدَت براي سيِّد و سالار من ميباشد، آن سپاس و حمدي كه وي اهليَّت و استحقاقش را دارد!»
امام علیه السلام فرمود: يَا مُفضَّلُ فَرِّغْ قَلْبَكَ وَ اجْمَعْ اِلَيْكَ ذِهْنَكَ وَ عَقْلَكَ وَ طُمَأنِيَنَتَكَ! فَسَاُلْقِي إلَيْكَ مِنْ عِلْمِ مَلَكُوتِ السَّمَواتِ وَ الارْضِ، وَ مَا خَلَقَ اللهُ بَيْنَهُمَا وَ فِيهِمَا مِنْ عَجَائِبِ خَلْقِهِ وَ أصْنَافِ الْمَلَ'ئِكَةِ وَ صُفُوفِهِمْ وَ مَقَامَاتِهِمْ وَ مَرَاتِبِهِمْ إلَي سِدْرَةِ الْمُنْتَهَي، وَ سَائِرِ الْخَلْقِ مِنَ الْجِنِّ وَ الاْءنْسِ إلَي الارْضِ السَّابِعَةِ السُّفْلَي وَ مَا تَحْتَ الثَّرَي حَتَّي يَكُونَ مَا وَعَيْتَهُ جُزْءاً مِنْ أجْزَاءٍ.
اِنْصَرِفْ إذَا شِئتَ مُصَاحَباً مَكْلُوءاً! فَأنْتَ مِنَّا بِالْمَكَانِ الرَّفِيعِ، وَ مَوْضِعُكَ مِنْ قُلُوبِ الْمُومِنيِنَ مَوْضِعُ الْمَاءِ مِنَ الصَّدَي! وَ لاَ تَسْألَنَّ عَمَّا وَعَدْتُكَ حَتَّي اُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً!
«اي مفضَّل دلت را فارغ گردان! و ذِهنت و عقلت و طمأنينهات را در خودت جمع كن! به جهت آنكه من از اين به بعد به تو القاء ميكنم علم ملكوت آسمانها و زمين را، و علم آنچه را كه خداوند خلق كرده است در ميان آسمانها و زمين، و در آسمانها و زمين از عجائب خلقت او و اصناف فرشتگان، و صفوف و مقامات و مراتب فرشتگان تا سِدْرَةُ الْمُنْتَهَي، و علم سائر خلايق را از جِنّيان و إنسيان تا هفتمين طبقة زيرين زمين، و آنچه كه در زير خاك است! به طوري به تو القاء ميكنم كه آنچه براي تو گفتم و آن را حفظ نمودي جزوي از اجزاء آن باشد!
هر وقت كه ميخواهي بروي برو، كه خداوند همراه توست و پيوسته در حفظ و حراست خداوند هستي! زيرا تو در نزد ما از مكانت و موقعيت والائي برخورداري، و محلّ و مكانت تو نسبت به دلهاي مومنين محلّ و مكانت آب سرد و زلال است نسبت به دل سوختگان از عطش و جانگدازان از تشنگي! و از اين وعدهاي كه به تو دادم از ميعاد و ميقاتش مپرس تا من خودم براي تو ذكر كنم!»
مفضَّل ميگويد: من از حضور سيّد و سالارم با نعمت و كرامتي بازگشتم كه هيچ كس با چنان حالتي باز نگشته بود!
مجلسي در پايان اين خبر آورده است: بدان: بعضي از آن فقرات حديث، اشاره به تجرّد نفس دارد، واللهُ يَعْلَمُ وَ حُجَجُهُ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِم أجْمَعين.
بازگشت به فهرست
استفاده تجرد نفس ناطقه و مجردات ديگر از اين خبر
استادنا الاكرم حضرت علاّمة طباطبائي - قدّس الله تربته - در تعليقه بر كلام مجلسي فرمودهاند: بلكه اشاره به امور ديگري غير از نفس ناطقه نيز دارد كه آنها مجرّد ميباشند، و بدين امر اشعار دارد قول امام علیه السلام: وَ كَذَلِكَ الاُمُورُ الرُّوحَانِيَّةُ اللَّطِيفَةُ «و همچنين است امور روحانيّة لطيفه». و از اينجا ظاهر ميشود كه آنچه در اخبار توصيف به روحاني و يا به لطيف شده است مشعر به تجرّد آن ميباشد. (ط)[11]
آنچه را ما بحمدالله و منّه در اينجا اينك ذكر كرديم دربارة خبر مشهور به توحيد مفضَّل بود، و از اين به بعد، علاّمة مجلسي - رضوان الله عليه - از مفضّل بن عُمَر خبر هَلِيلة هِنْدي را از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روايت ميكند و ميگويد:
«خبر مَرْوِيّ از مُفَضَّل بن عُمَر در باب توحيد مشهور به خبر إهْليلَجَه»[12]
حديث كرد براي من محرز بن سعيد نحوي در دمشق كه گفت: حديث كرد براي من محمد بن أبي مسهر[13] در رَمْلَه، از پدرش از جدّش كه گفت: مُفَضَّل بن عُمَر جُعْفي براي حضرت امام ابوعبدالله جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام نامهاي نوشت و در آن به حضرت اعلام نمود كه: اقوامي از اهل ملّت اسلام پيدا شدهاند كه ربوبيّت حقّ تعالي را انكار ميكنند و در اين امر جدال ميكنند. و او از حضرت تمنّي نموده است كه رَدِّ گفتارشان را بنمايند، و در دعواهايشان و مُدَّعاهايشان احتجاج و استدلال بر عليه آنان بكند به همان طريقي كه احتجاج و استدلال بر غيرشان مينمودهاند. امام ابوعبدالله علیه السلام براي وي چنين نوشتند:
بِسمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
امّا بعد، خداوند ما و تو را موفّق به اطاعتش بنمايد! و بدين وسيله براي ما به رحمت خود مقام رضوانش را واجب و لازم گرداند!
مكتوبت واصل گرديد و در آن تذكّر داده بودي كه در آئين و ملّت ما قومي از اهل الحاد به ربوبيَّت خدا ظهور نمودهاند كه تعدادشان زياد شده است و نزاعشان تشديد يافته است. و از من خواسته بودي تا بر ردّ گفتارشان، و در نقض معتقداتشان كتابي بنگارم همانگونه كه بر غيرايشان از اهل بدعت و اختلاف ردّ و نقض نمودهام.
و ما حمد ميكنيم خداي را بر نعمتهاي فراوان، و حجّتهاي رسا، و بَلاءِ محمود عندالخاصّة و العامَّة (نعمتي كه خاصّ و عام آن را ميستايند و آن را براي ما نزديك ميدانند كه علم است، و يا نعمتي كه از ساحت ما به خاصّ و عامّ رسيده است).
واز جملة نعمتهاي عظيمه و آلاء جسيمهاي كه عطا فرموده است تثبيت و تقرير قلوبشان است به ربوبيّتش، و ميثاقي كه از آنان گرفته است به معرفتش، و انزال كتابي است بر آنها كه در آن شفاي همه نوع امراض كامنة در سينهها از خاطرات و امور مشتبهه وجود دارد.
و خداوند نه براي ايشان و نه براي غير ايشان از مخلوقاتش، حاجتي را به سوي غير خودش بجاي نگذارده است، و خودش از ايشان استغنا دارد وَ كَانَ اللهُ غَنيِّاً حَمِيداً.[14]
و قسم به جان خودم كه آنچه به جاهلان رسيده است از ناحية پروردگارشان نميباشد (و همة اقسام ضرر و هلاكت فقط از ناحية خودشان بدانها رسيده است). و آنان تحقيقاً أدلّة واضحه و علامات بَيِّنة توحيد حقّ را در آفرينششان ديدهاند، و از ملكوت آسمانها و زمين و صُنع شگفتانگيز و حيرتخيز متقن و محكمي كه دلالت بر صانع نمايد چيزها مشاهده كردهاند، وليكن ايشان بر نفوسشان ابواب معاصي را گشودهاند، و راه شهوات را براي خودشان آسان نمودهاند، فلهذا أهواء و آراء باطله بر دلهايشان غالب آمده و به ستمي كه بر خودشان كردهاند شيطان بر آنان مستولي گشته است وَ كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللهُ عَلَي قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ.[15]
و عجب از آفريدهاي است كه ميپندارد: خداوند بربندگانش پنهان است در حالي كه اثر آفرينش را در خويشتن چنان مييابد كه عقلش را متحيّر ميكند، و كيفيّت تأليف و تركيب او را در اعضايش به طوري ميبيند كه حجّتش را باطل مينمايد.[16]
و قسم به جان خودم اگر تفكرّ نمايند در اين امور عظيمه هر آينه بالعيان خواهند ديد از امر تركيب آشكارا، و لطف تدبير روشن، و وجود اشياء كه آفريده شده اند پس از آنكه نبودند، و سپس تجدّد و تحوّل آنها از طبيعتي به طبيعتي، و از ساختماني پس از ساختماني، چيزهائي را كه آنها را دلالت نمايد بر صانع حكيم! چرا كه هيچ موجودي از موجودات نيست مگر آنكه در آن آثار تدبير و تركيبي است كه دلالت ميكند بر آنكه براي آن دست پرورده، خالقي است با تدبير، و آثار پيوند و تأليفي است مدبّرانه كه راهنماي انسان ميباشد به خداي واحد حكيم.[17]
باري اين حديث نيز مفصّل است، و دلالتي تمام بر حجيّت عقل دارد، و ذكر جميع آن چون مناسب با كتاب ما نيست لهذا در اينجا هم تَبعاً للشَّيخ العلاّمة المُظَفّر - رحمة الله عليه - به ذكر صدر آن اكتفا ميگردد. وي در كتاب «الاءمام الصادق» گويد: الاءهليلجة:
بازگشت به فهرست
احتجاج آنحضرت با طبيب هندي در توحيد
اين بحثِ از توحيد به إهْليلَجَه (هَليلَه) نامگذاري شده است، چون حضرت امام صادق علیه السلام در آن با يك نفر طبيب هندي دربارة يك دانه هليلهاي كه در دست آن طبيب بود مناظره كرد. مطلب به قرار ذيل است كه: مُفَضَّل بن عمر به امام علیه السلام نوشت و او را خبر داد كه اقوامي از اهل اين ملّت پديدار شدهاند كه ربوبيّت خدا را منكرند، و در اينباره مجادله و مخاصمه دارند، واز امام تقاضامند بوده است تا ردّي بر آنان بنمايند و استدلال و احتجاج بر عليه آنان در دعوايشان بكنند همان قسمي كه احتجاج بر غيرشان ميكردهاند.
امام صادق علیه السلام از جمله براي وي نوشتند: نامهات به من واصل گرديد، و من براي تو نگارش دادم كتابي را كه سابقاً در آن باره با بعضي از اهل اديان كه منكر خدا بودهاند به طريق مناظره به نزاع برخاسته بودم! و مطلب از اين قرار است كه: طبيبي از شهرهاي هندوستان عادتش بر آن بود كه به حضور من ميآمد و پيوسته و به طور مدام با من به نزاع در رأيش و دفاع از ضلالتش قيام ميكرد. در اين ميان كه روزي هليلهاي در دست داشت كه آن را بكوبد و از مخلوط آن داروئي بسازد من در مقام احتجاج و استدلال با همان داروي خودش برآمدم. زيرا در آن هنگام نيز از زبانش صادر شد نظير همان گفتاري كه هميشه با من منازعه داشت كه ادّعا ميكرد دنيا هميشه بوده و خواهد بود، درختي ميرويد، و درختي فرو ميافتد، و جانداري متولد ميشود، و جانداري تلف ميشود.
وي ميپنداشت اين كه من مدّعي معرفت خدا هستم دعوائي است كه نه بر آن بيِّنهاي دارم و نه ميتوانم حجّتي براي خودم در آن مسأله اقامه نمايم. و آن دعويِ معرفت، امري است كه آخر از اوّل، و اصغر از اكبر گرفته و به او تلقين گرديده است.
وي ميپنداشت: جميع اشياء كه با هم اختلاف و يا ايتلاف دارند، و درون و باطن ميباشند يا برون و ظاهر، همگي به واسطة حواسّ خمسه: نَظَر، سَمْع، شَمّ، ذَوْق، و لَمْس شناخته ميگردند. و سپس منطق خود را بر همان اساسي كه خود وضع كرده بود كشانده، گفت: هيچ كدام از حواسّ من بر خالقي واقع نشده است كه آن خالق را به فكر و دل من برساند و معرّفي كند (بنابراين نميتوانم اقرار به خالق نمايم). او اين كلام را به جهت انكار خداي تعالي ميگفت.
بازگشت به فهرست
عدم وجدان دليل بر عدم وجود نيست
پس از آن گفت: تو مرا بياگاهان! به چه چيز استدلال ميكني بر معرفت پروردگارت كه قدرتش و ربوبيتّش را براي من توصيف نمودي؟! مگر نه آن است كه دل انسان جميع اشياء را با دلالتهايي كه براي تو وصف كردم ميشناسد؟! من گفتم: با عقلي كه در دل من است، و با دليلي كه با آن بر شناسائيش استدلال ميكنم!
او گفت: چطور ميشود آنچه ميگوئي درست باشد در حالي كه تو ميداني: دل و فكر انسان راهي براي معرفت اشياء بجز حَواسّ ندارد؟! آيا تو پروردگارت را با چشم ديدهاي؟! يا صدايش را با گوش شنيدهاي؟! يا به وسيلة نسيم او را بوئيدهاي؟! يا با دهان او را چشيدهاي؟! يا با دست او را لمس نمودهاي؟! تا بالنَّتيجه آن نوع حواسّ مودّي شناسائي او براي انديشه و قلبت گردد؟!
من گفتم: تو به من بگو: نظر به آنكه تو انكار خدا ميكني به جهت پندارت كه او را با حِسّي از حواسَّت كه بدانها اشياء را ميشناسي نديدهاي، و من اقرار به او دارم، آيا گزيري هست از آنكه يكي از دو نفر ما بايد راست بگويد، و آن نفر ديگر دروغ؟!
او گفت: نه!
من گفتم: تو به من بگو: اگر گفتار تو مطابق واقع باشد آيا ترسي داري بر من از آنچه من تو را از عذاب خدا ترساندهام؟!
او گفت: نه!
من گفتم: تو به من بگو: اگر گفتار من مطابق واقع باشد، و حقّ در دست من بوده باشد، آيا چنين نيست كه من در اين صورت در آنچه از عذاب خدا كه از آن حذر ميكردهام به وثوق و اطمينان چنگ زدهام، و تو به واسطة جُحود و انكارت در ورطة هلاكت سقوط نمودهاي؟!
او گفت: چرا!
من گفتم: در آن صورت كدام يك از ما پا از جادة حَزْم و احتياط برون ننهاده است؟! و كداميك از ما به نجات و رستگاري نزديكتر ميباشد؟!
او گفت: تو! وليكن تو در دعوايت دچار شبهه و ادّعائي بيش نميباشي، و امّا من داراي يقين و وثوق هستم. زيرا من با حواسِ پنجگانة خودم خدا را ادراك نكردهام و در نزد من آنچه را كه حواسِ من نتوانسته ادراك بكند، موجود نميباشد!
من گفتم: تو به علَّت آنكه حَواسَّت نتوانسته است خدا را ادراك كند خدا را انكار كردهاي، و من به علَّت آنكه حواسَّم نتوانسته است خدا را ادراك كند خدا را تصديق نمودهام!
او گفت: اين كلام چگونه تصوّر ميشود؟!
من گفتم: هر چيزي كه در آن اثري از تركيب باشد هر آينه جسم خواهد بود. يا هر چيزي كه چشم بر آن افتد رنگ خواهد بود. بنابر اين آن چيزي را كه چشمها ادراك كند و يا حواسّ بدان راه يابد تحقيقاً غير خداوند سبحان خواهد بود، زيرا خدا با خَلقش شباهت ندارد، و خلقش با وي شباهت ندارند. و اين خلايق با تغيير و زوال از حالي به حالي ميشوند و نقل و انتقال در آنها تحقّق ميپذيرد، و هر چيزي كه مشابه با تغيير و زوال باشد مثل او ميباشد، وَ لَيْسَ الْمَخْلُوقُ كَالْخَالِقِ وَ لاَ الْمُحْدَثُ كَالْمُحْدِثِ. «هيچگاه مخلوق مانند خالق نيست، و هيچگاه حادث شده چون حادث كننده نميباشد.»
پس از اين جريان، امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: من به وي گفتم: به من بگو: آيا تو به جميع جهات سِتّه احاطه پيدا نمودهاي و به انتهاي آنها رسيدهاي؟!
او گفت: نه!
من گفتم: آيا به اين آسمان بلندي كه ميبيني صعود كردهاي؟! يا در اين زمين پست و پائين فرورفتهاي تا در اقطار آن گردشي كني؟! آيا در ميان لجّههاي درياها و غمرات اقيانوسها داخل گرديدهاي، و اطراف و جوانب هوا را در بالاي آسمان يا زير آن تحت زمين و پائينتر از آن پاره كرده و شكافتهاي تا بيابي كه: آنجا از مُدبّر حكيم عالم بصير خالي ميباشد؟! او گفت: نه!
من گفتم: پس بنابراين از كجا ميداني، شايد آن كس كه قلبت انكار مينمايد در بعضي ازاين نواحي باشد كه حواسِّ تو ادارك نكرده است، و علم تو بدان احاطه ننموده است؟!
او گفت: نميدانم! احتمال دارد در برخي از آنجاها كه ذكر نمودهاي مدَبِّري باشد، و احتمال دارد در هيچ كدام از آن نواحي مُدَبِّري نباشد!
مظفّر گويد: چه بسا از كلام امام صادق علیه السلام در اينجا توهّم شود كه: إشعار به تجسيم (جسميّت خدا) دارد، زيرا وي جايز دانسته است كه در جهتي معيّن كه از شئونات جسم است خدا وجود داشته باشد، وليكن بروز اين گفتار از او انكار و اعتراض ميباشد بر طبيبي كه عدم وجود را بعد از عدم وجدان ميخواهد دليل خود قرار دهد. و امام صادق علیه السلام با اين گونه بحث در صدد آن ميباشد كه: دعوي او را به عدم وجدان تكذيب كند. آنگاه بر او خرده بگيرد كه: محتمل است در بعضي از جهاتي كه طبيب بدانجا دست نيافته است خدا وجود داشته باشد. و در اين صورت احتمال وجود خدا در جهتي از جهات براي ردّ دعوي وي بر عدم وجدان كافي خواهد بود.
بازگشت به فهرست
بحث امام صادق با آن طبيب بحث الزامي بوده است
و اين طريق بحث از باب الزام خَصْم و إبطال حجّت اوست، نه از باب إثبات وجود خدا در جهتي. و اخيراً در كلام امام گذشت انكار ادراك او را با حواسِّ خمسه، با آنكه ميدانيم: موجودي كه در جهت بخصوصي ادراك شود با حواسّ ادراك شده است.
سپس حضرت امام صادق علیه السلام ميگويد: من به او گفتم: الا´ن كه تو از حدّ انكار بيرون آمدي، و در منزل شكّ مسكن گزيدي، من اميد بستم كه به سوي منزل معرفت راه يابي!
او گفت: شكّ براي من فقط از ناحية سوال تو از من از آنچه كه علم من بدان احاطه نداشته است پديدار گرديد، وليكن از كجا براي من يقين داخل ميشود از آنچه كه حواسِ من ادراك ننموده است؟!
من گفتم: از ناحية همين هليلهات!
او گفت: در اين صورت اين بهتر و گوياتر حجّت را اثبات مينمايد، زيرا هليله جزء ادوية علم پزشكي ميباشد كه من اذعان 18 به معرفتش دارم!
پس از آن حضرت امام صادق علیه السلام شروع كردند در القاء مسائلي كه اختصاص به هليله داشت از كيفيّت پيدايشش، و از وجود امثالش در دنيا، و آن طبيب با مكر و حيله در جواب از پاسخ درست شانه تهي مي نمود از ترس آنكه مبادا ملتزم گردد كه آن هليله مصنوع ميباشد و وجودش دلالت بر خداوند صانع دارد. بحث تا به جائي منتهي گشت كه امام او را ملزم كردند به آنچه كه ابداً چارهاي از اعتراف به آن نداشت، و آن اين بود كه آن هليله لابدّ از درختي بيرون آمده است.
بازگشت به فهرست
تشريح امام صادق علیه السلام از دانة هليله و اقرار مخالف
در اينجا امام علیه السلام به او گفتند:
أرَأيْتَ الاْءهْلِيَلَجَةَ قَبْلَ أنْ تَعْقِدَ؟! إذْ هِيَ فِي قَمِعِهَا[1] مَاءٌ بِغَيْرِ نَوَاةٍ، وَ لاَ لَحْمٍ، وَ لاَ قِشْرٍ، وَ لاَ لَوْنٍ، وَ لاَ طَعْمٍ، وَ لاَ شِدَّةٍ؟!
قال: نَعَمْ. قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: قُلْتُ لَهُ: أرَأيْتَ لَوْ لَمْيَرْفُقِ[2] الْخَالِقُ ذَلِكَ الْمَاءَ الضَّعِيفَ الَّذِي هُوَ مِثْلُ الْخَرْدَلَةِ فِي القِلِّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ لَمْ يُقَوِّهِ بِقُوَّتِهِ، وَ يُصَوِّرْهُ بِحِكْمَتِهِ وَ يُقَدِّرْهُ بِقُدْرَتِهِ، هَلْ كَانَ ذَلِكَ الْمَاءُ يَزِيدُ عَلَي أنْ يَكُونَ فِي قَمِعِهِ غَيْرَ مَجْمُوعٍ بِجِسْمٍ وَ لاَ قَمِعٍ وَ تَفْصِيلٍ؟!
فَإنْ زَادَ زَادَ مَاءً مُتَرَاكِباً غَيْرَ مُصَوَّرٍ، وَ لاَ مُخطَّطٍ، وَ لاَ مُدَبَّرٍ بِزَيَادِةِ أجْزَاءٍ وَ لاَ تَألِيفِ أطْبَاقٍ؟!
«آيا تو هليله را پيش از آنكه دانه ببندد ديدهاي كه آن در تَهْ دَانة خود فقط آبي است بدون هسته كه نه گوشتي دارد، و نه پوستي، و نه رنگي، و نه مزهاي، و نه سِفْتياي؟!
گفت: بلي!
امام جعفر صادق علیه السلام گفتند: من به وي گفتم: اگر خداوند خالق كمك و معاونت نمينمود به آن آب ضعيفي كه در حقارت و دنائت و ذِلّت به مانند يك دانة خردلاست، و آنرا بهقوَّتِ خويشتنتقويت نميكرد و بهحكمت خود صورتبندي نمينمود و به قدرتش اندازه نميزد، آيا معقول بود كه آن آب در تَهْ دانة خود، بدون آنكه با جسمي دگر ضميمه گردد و يا بدون قلع و تفريقش تا در آن چيزي داخل شود و يا با چيزي ضميمه شود، از خودش زيادتر شود؟!
و بر فرض آنكه زياد شود، فقط آبي زياد ميگشت بدون شكل و صورتبندي، و بدون تخطيط به خطوط، و بدون آنكه دست تدبير و اراده در آن چيزي بيفزايد و تأليف طبقات و آثار مختلفه از خصوصيّات در او بنمايد!»
طبيب هندي گفت: تو با تصوير شجرة هليله و تأليف سازمان آن، و بار برداشتن ثمره و ميوة آن و زيادتي اجزاء آن، و انتشار و تفريق تركيب آن، به من ارائه دادي ادّلهاي را كه از همة دليلها روشنتر و از همة بيّنات واضحتر بود بر آنكه اينها صانع دارد، و من تحقيقاً كلام تو را تصديق نمودم كه همگي اشياء، ساخته شده و مصنوع ميباشند، وليكن من نميدانم شايد هليله و جميع اشياء ديگر خودشان سازندة خودشان باشند!
سپس امام صادق علیه السلام براي وي اثبات نمود كه آن محال است، و حتماً سازندة آنها غير از خودشان ميباشد. به علَّت آنكه اشياء مسبوق به عدم هستند،[3] يعني نبودند و سپس بود شدند، و به علّت آنكه اين گونه ساختمان دلالت دارد بر آنكه سازندهاش حكيم و عالم است - إلي' غير ذلك از براهين.
و پس از آن پيوسته وي را در مناظره و مباحثه سير ميدادند، و محور گفتار همان هليله بود تا آنكه دليل و برهان حضرت وي را مُعترف و مُقرّ به صانع واحد كرد بعد از آنكه رشتة سخن آن دو نفر در بحث به علم نجوم و منجّمين كشيده گشت. و سپس حضرت امام صادق علیه السلام با احتجاج و استدلال از مصنوعات حضرت باري - جلّ اسمه - از آسمان و زمين و درخت و روئيدنيها و چهار پايان و غيرها و كيفيّت دلالتشان بر باري تعالي مطلب را كشاندند به اينجا كه: همة اينها علاماتند برهمان يگانة صانع واحد، و ادلّه و آياتي ميباشند بر همان حَكيم قدير و عالم بصير. و بعد از آن شروع كردند در بيان صفات او از لطف، و عِلم، و قوَّت، و سَمع، و بَصر، و رَأفَت، و رَحمت، و اراده .
بازگشت به فهرست
بيان مرحوم مظفر دربارة امام علیه السلام
مظفّر گويد: علّت آنكه من تمام رساله را در اينجا ذكر ننمودم و فقط اشاره به برخي مواضع آن كردم فقط رعايت ايجاز و اختصار بود وگرنه اينكه اين رساله فنوني از علم را علاوه بر قوّت حُجَّت و برهان، و جودت گفتار و بيان در خود گرد آورده است امري است مسَلَّم، و در جميع رساله محور سخن فقط هَليله بوده است كه از ضعيفترين چيزها و كوچكترين آنها در حجم و در منزلت ميباشد.[4]
و همچنين شيخ مظفّر گويد: در بيان حضرت، مواهب مييابي، و همچنان كه برخي اوقات در دليل تفصيل ميدهند مانند توحيد مفضَّل و غيره، برخي اوقات با برهاني موجز در ارائة برهان با ايفاء به تمام مقصود و مراد، مطلب را القاء مينمايند. مثلاً هنگامي كه از وي دليلي بر وجود خالق طلب كردند فرمود: مَا بِالنَّاسِ مِنْ حَاجَةٍ[5]. «حاجتي كه در ميان افراد بشر موجود است دلالت بر خالق متعال ميكند.»
مظفّر گويد: چه كلمة مختصر و چه حجّت بزرگي است! زيرا ما در جميع شئون حيات مردم را چنان مييابيم كه: پيوسته دنبال حاجت مستمرّهاي ميروند. و اين حاجت دلالت دارد بر وجود مآل و مقصدي كه در حوائجشان بدان ميرسند، و آن مآل ذاتاً از ايشان مستغني ميباشد. و آن مآل و مقصد حوائج حتماً بايد واحد باشد و گرنه در سير و نظام دگرگوني پيدا ميشد[6].
و يك بار هِشام بن حَكم از وي ميپرسد: مَا الدَّلِيلُ عَلَي أنَّ اللهَ تعَالَي واحدٌ؟! فَيَقُولُ علیه السلام: اتِّصَالُ التَّدْبِيرِ، وَ تمَامُ الصُّنْعِ[7].
«دليل بر اين كه خداوند تعالي يگانه ميباشد كدام است؟!
حضرت ميفرمايد: متّصل بودن رشتة تدبير امور، و تماميّت كارگاه آفرينش.»
مظفّر گويد: هر يك از اين دو عنوان، ميتوانند به تنهائي دليل براي توحيد قرار گيرند. چرا كه اگر مُدَبِّر دو تا يا بيشتر باشند اختلاف ميان آنها سبب حدوث فَترت و يا پيدايش تضارب و تصادم خواهد گشت. بنابراين تدبيرْ متّصل و تقديرْ هميشگي نخواهد بود، همان طور كه تماميَّت خلقت و كمال آفرينش نيز شاهدي ديگر براي وحدانيّت خداوند ميباشد. چرا كه استمرار دو امر به طور اتّفاق و تصادف با ملاحظه تماميّت در جميع شئون، ابدي نخواهد بود همچنان كه ما در ميان حاكماني كه ميخواهند چرخ دولتها و ملّتها را در بلاد به گردش درآورند مشاهده مينمائيم كه: اگر ميانشان اختلافي پديدار گردد- گرچه در مقطع خاصّي از زمان باشد - مخلوقات و نفوس به فساد و تباهي كشيده ميشوند. بنابر اين تماميّت كار كجا خواهد بود؟! تماميّت و كمال آفرينش، برهان خاصّي براي وحدت است.[8]
بازگشت به فهرست
دروس امام صادق علیه السلام در علوم مختلف
«دروس حضرت امام صادق علیه السلام در كلام، فلسفه، حكمت»
«طبّ، كيمياء، داروسازي، و جميع علوم طبيعي از معدن»
«گياه، حيوان، انسان، ستاره شناسي و غير ذلك»
عالم جليل و حِبْر نبيل شيخ محمّد حسينمظفّر در كتاب خود چنين آوردهاست:
علم طبّ:
خداوند متعال كتاب خود را براي روشنگري تمام چيزها فرود آورد.[9] و به طوري كه گفتهاند: تمام مسائل طبّي را خدا در دو كلمه جمع كرده است: كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَلاَتُسْرِفُوا.[10]
«بخوريد و بياشاميد، و از حدِّ اعتدال و ميانه روي تجاوز مكنيد!»
وبنابراين غرابتيندارد اگرعالمينبهقرآنهمچنينعالمين بهعلم طِبّ بودهباشند.
علومي كه از عالمين به ظهور پيوسته است از علوم طبايع و أمْزِجَه و منافع و مضارّ ايشان ما را ارشاد مينمايد بر آن كه علم طبّ نزد آنان بوده است. يكي از علماء گذشته بسياري از اين گونه علوم را از گفتارشان گردآوري نموده و به «طبُّ الائمَّة» نامگذاري نموده است.
من چنين گمان دارم كه اين كتاب امروزه وجود ندارد مگر اينكه مجلسي - طاب ثراه - در «بحارالانوار» مقدار بسياري از آن را روايت كرده است چنانكه شيخ حُرّ عامِلي در «وسائل الشّيعة» بسياري از آن كتاب را نقل كردهاست.
و براي دلالت بر علم امام صادق علیه السلام به طبّ بس است آن اخباري كه در توحيد مفضّل از طبايع اشياء، و فوائد ادويه، و كالبدشناسي و معرفةالجوارح كه علم تشريح متكفّل آن ميباشد آمده است، و در بعضي از مناظرات حضرت با طبيب هندي مطالبي شاهد گفتار ما آمدهاست.
و اگر نويسندة پژوهشگري بخواهد كتابي را دربارة آنچه كه از وي وارد گرديده است در خواصّ و فوائد اشياء، و در علاج دردها و امراض و در طرز جلوگيري از امراض واگيردار و كيفيّت «واكسيناسينه» كه در لابلاي كتابهاي حديث و نحوها متفرّق است، بنويسد و گردآورد چه بسا به بسياري از حقايق علمي طبّي برخورد مينمايد كه غير از علم پزشكي جديد، از آن پرده برنداشته است مانند معالجة تب با آب سرد. چون هنگامي از وي دربارة مرض تب سوال كردند، فرمود: إنَّا أهلُ بَيْتٍ لاَنَتَدَاوَي إلاَّ بإفَاضَةِ الْمَاءِ الْبَارِدِ يُصَبُّ عَلَيْنَا. «ما اهلبيتي هستيم كه مرض تب را معالجه نميكنيم مگر به آنكه آب سرد بر روي ما ريخته گردد.»
و ما حوالهات را در اين امر به كتاب الاطعمة و الاشربة از «وسائل الشيعة» ج3 ص 276 تا ص 311[11] ميدهيم تا چيزهاي بسياري نظير اين امور را ملاحظه نمائي.
بازگشت به فهرست
خصوصيات علم جفر
علم جَفْر:
كلمة جفر در أصل لغت به معني برّه ميباشد هنگامي كه بزرگ شود و غذا خور گردد. و شايد علّت تسميه اين علم به جَفْر آن باشد كه در اصل، اين علم را بر روي پوست بچه گوسپندي نوشتهاند فلهذا به نام محلّ آن ناميده شده است. علم جَفْ علم حروف است كه به واسطة آن از حوادث آينده اطّلاع حاصل ميشود.
از حضرت امام صادق علیه السلام مروي است كه نزد وي علم جفر است و آن را تفسير فرموده است به اينكه آن عبارت است از ظرفي كه در آن علم پيامبران و علم علماي گذشتة از بنياسرائيل مي باشد. و راجع به علم جفري كه نزد ايشان است از آنان مطالبي بسيار نقل شده است. و ما اگر چه آن علم و مراد و منظور از آن را نميشناسيم الاَّ اينكه از آن رواياتي كه دربارة جفر وارد است و اين كه علم جفر از مصادر علومشان مي باشد، به دست ميآوريم كه: آن علمي است شريف كه خداوند به آنان عنايت نموده است. و در كتاب «كافي» دربارة علم جفري كه نزد آنان است روايات كثيري وارد است.
بعضي از علماء أهل سُنَّت علم جفر را ذكر كردهاند و گفتهاند: امام صادق علیه السلام آن را مي دانسته است. شَبْلَنْجي در «نور الابصار» ص 131 گويد: در كتاب «حياةالحيوان الكبري» گفته است: فائدةٌ: ابنقُتَيْبَه در كتاب «أدب الكاتب» گويد: كتاب جفر را امام جعفر الصّادق بن محمد الباقر نوشته است، و در آن علم مايحتاج بشر تا روز قيامت موجود ميباشد.
و أبوالعَلاء بدين علم اشاره كرده است:
لَقَدْ عَجِبُوا لاِ´لِالْبَيْتِ لَمَّا أتَاهُمْ عِلْمُهُمْ فِيِ جِلْدِ جَفْرِ
فَمِرْآةُ الْمُنَجِّمِ وَ هْيَ صُغْرَي تُرِيهِ كُلَّ عَامِرَةٍ وَ قَفْرِ[12]
و در كتاب «الفُصُول المُهِمَّة» گفته است: بعضي از اهل علم نقل كردهاند كه كتاب جفري را كه پسران عبدالمومن بن علي در مغرب زمين از يكديگر به إرث بردهاند از گفتار امام جعفر صادق ميباشد. و براي حضرت در دارا بودن اين علم منقبتي است عالي و درجهاي است والا كه دلالت بر فضل وي ميكند.[13]
بازگشت به فهرست
كيميا و جابربن حيّان شاگرد امام صادق علیه السلام
كيمياء و جابِربن حَيَّان
بسياري از مولِّفين ذكر كردهاند كه: امام جعفر صادق علیه السلام داراي علم كيميا بوده است. و شاگرد وي: جابر بن حيّان صوفي طرطوسي اين علم را از او أخذ نموده است.
او در علم كيمياء پانصد رساله در يكهزار ورقه تأليف كرد و اين رسالهها متضمّن رسائل امام جعفر صادق علیه السلام بوده است. [14]
قدماء از دانشمندان و متأخرين از مستشرقان در شأن جابر سخن بسيار گفتهاند. ابن نديم در «فهرست» ص 498 تا ص 503 جابر بن حيّان را ذكر كرده و دربارة او تطويل گفتار نموده است، و به قدري از كتب و رسائل در علوم مختلف بالاخصّ كيمياء و طبّ و فلسفه و كلام از وي ذكر كرده است كه وقت انسان در عمر طبيعي گنجايش اين وسعت و گسترش از تأليف را نخواهد داشت، مگر براي افراد نادري از مردم روزگار كه به آنها ذكاوت و هوش بيرون از حدّ داده شده است، و ايشان با تمام اهتمام خود را بر كتابت و تأليف واداشتهاند.
براي جابر بن حَيَّان تأليفاتي بر طبق مذهب شيعه ذكر كردهاند و از اينجاست كه: تشيُّع وي را استظهار نمودهاند. و شايد أخذ او علم كيمياء را از امام صادق، و أمين دانستن حضرت او را بر تعليم اين علم شاهدي بر تشيّع او بوده باشد.
در «الذَّريعة» ج 2 ص 451و452 وي را در رديف مولّفين شيعه آورده است آنجا كه در كتاب خود از «إيضاح» در علم كيميا نام برده است.
و اگر ميخواهي در تشيّع او يقين داشته باشي كافي است در بعضي از رسائل او كه مستشرق «كراوس» انتشار داده است تفحّصي بنمائي. زيرا در آنجا مشهود است كه علومش را نه تنها از امام صادق علیه السلام أخذ نموده است بلكه از او مانند امام مفترض الطّاعة و متّبَعالرأي پيروي مينموده است، و خواهي دانست كه او تنها علم كيميا را از حضرت أخذ نكرده است بلكه كلام و غير كلام را نيز فرا گرفته است.
أيضاً مولّفين اسلام راجع به جابر بن حَيَّان منزلت عظيمي را قائلند و وي را مفخري از مفاخر اسلام به شمار ميآورند، و جاي عجبي نيست. زيرا كسي كه مولَّفاتش از سه هزار كتاب و رساله در علوم مختلفه تجاوز كند كه بيشتر آنها از علوم نظريّه و طبيعيّهاي باشد كه در تجارب آنها و تطبيقات آنها نياز به گذشت زمانهاي طويلي وجود دارد- و اينها در غير از علم كلام و فلسفه است- حقّاً سزاوار تجليل و تقدير و تكريم ميباشد، و سزاوار است كه ماية فخري باشد كه بدو ابراز سرفرازي نمايند.
و اين واقعيّت بر مستشرقين گران آمده است كه يك نفر عرب مسلمان و از اهل قرن دوم از هجرت در ميان جهانيان بدين آراء سديده ممتاز گردد، به طوري كه نظريّاتش اصول عامّه و قوانين و مسائلي گردد كه علم شيمي قديم و جديد بر آن متّكي باشد.
لهذا در تعرضّشان به إقرار و اعتراف به مقام و منزلت او دچار خبط گرديدهاند و مانند حَاطِب لَيْل (هيزم كش در درون شب ظلماني) هي خود را بدين طرف و آن طرف ميزنند: گاهي در وجود و تحقّق خارجي او تشكيك مينمايند، و گاهي در عصر و زمان او، و گاهي در اين كتابهائي كه به او نسبت داده شده است، و گاهي در نسبت بعضي از آنها كه از استادش امام جعفر صادق علیه السلام روايت نموده است، و گاهي در تبويب أبواب و وضع و اُسلوب رسائلش كه در ميان اهل آن عصر معروف نبوده است. الي غير ذلك از تشكيكات.
و برخي از اين تشكيكات و پندارهاي موهومه را كاتب اسمعيل مظهر صاحب مَجلَّةُ «العُصور» در نشريّات خود «المقتطف» (68/544-551 و از 617-625) به باد بطلان و انهدام گرفته است. و در اين مضمار نيز استاد احمد زَكي صالح در نوشتجاتش در مجلّة رسالة مصريّه سال هشتم (ص 1204- 1206 و از 1235- 1237، و از 1268- 1270، و از 1299- 1302) وارد شده است، و آن أوهام و پندارهاي غلط را از روي طريقة علميّة حِكَميّه تضعيف و تزييف و إبطال نموده است و مكررّاً تصريح به تشيّع او كرده است.
و در ردِّ رأي استاد «كراوس» در ص 1299 گويد: بسيار واضح و روشن است نزد هر كس كه علم كلام را ميآموزد كه: با نشاطترين فرقهها در حركتهاي علمي و كلامي، فرقة شيعه بوده است، و اولين كساني كه مذاهب دينيّه را بر اصول و اُسُس فلسفيّه پايهگذاري كردهاند شيعه بودهاند تا به حدّي كه بعضي به علي بن ابيطالب فلسفة مخصوصي را نسبت ميدهند.
و اين سخن از احمد زَكي براي تصحيح آن چيزي مي باشد كه به جابر نسبت داده شده است از مقارنة ميان آراء كلاميّه و فلسفيّه.
و محصّل گفتار آنكه: تشيّع جابر و تقدّم او در بسياري از علوم بالاخص علم كلام و فلسفه و طبّ و علم شيمي و تمام طبيعيّات، امروزه از واضحات گرديده است. و هيچ وجهي ندارد كه آراء و نظريّاتش أصل عامّ و أساس كلّي براي علوم شيمي قرار گيرد مگر آنكه او اين علم را از معدن صحيحش: الاءمام الصّادق علیه السلام أخذ كرده باشد.
و من بسياري از مصادر را دربارة جابر گردآورده بودم تا در ترجمة احوال وي بسط دهم جز اينكه در اينجا به همين مقدار مختصر اكتفا نمودم، زيرا ديدم كه اگر بخواهم كلام را در هر جا كه اقتضاي بحث بيشتري دارد بيشتر توسعه دهم، تحقيقا اين كتاب به صورت مجلّداتي درميآيد، و آن نيز گرچه خالي از فائده نبود اما از بحث أحوال خصوص امام صادق علیه السلام فراتر ميرفت
سائر علوم متنوع امام صادق علیه السلام
سائر علوم:
مراد و منظور ما از علومي كه در اينجا دربارة امام صادق علیه السلام نوشتيم و توضيح داديم كه مردم از آن حضرت أخذ نمودهاند آن نيست كه: اين علوم، تمامي علوم وي بوده است، زيرا امام بنابر نظريّه و رأي شيعه لازم است كه عالم به هر چيز باشد، و دانشمندترين مردم در هر فنّ و علم و زبان و لغتي بوده باشد، همان طور كه حكم عقلي بدين مرام ناطق است.
و اگر بالفرض از امامت الهيّة امام صادق علیه السلام هم صرف نظر نمائيم و فقطّ به دليل نقلي نگريم، خواهيم دانست كه: در هر زمان به طور لزوم و غير قابل تخلّف بايد عالمي به كتاب خدا و سنَّت رسول خدا بوده باشد همچنان كه حديث ثَقَلَيْن بر اين مهمّ دلالت دارد. و از طرفي چون ميدانيم: عالم به كتابي كه تبيان و روشنگر تمام چيزهاست واجب است كه عالم به تمام چيزها بوده باشد، و مادامي كه كتاب موجود است، عالم به كتاب از عترت پيامبر تا روز حشر بايد موجود باشد، بنابر اين ابداً آن عالم موجود در عصر امام صادق علیه السلام از وجود مباركش نميتواند تجاوز كند و احياناً بر دگري صدق نمايد. زيرا در عصر او اعلم از او به كتاب خدا و سُنَّت رسول خدا نبوده است. آثار بجاي ماندة از وي كافي است براي إفادة اين معني كه او اعلم زمان بوده است.
فعليهذا صادق اهل البيت عالم اهلالبيت در عصر خود بوده است، و عالم عترت به كتاب جامع جميع علوم و فنون بوده است. و از همين جا ما بينياز شديم به همين مقدار مختصري كه دربارة علوم وي متعرّض شديم از تعرّض بقيّة علوم و شواهد بر علم او در آن علوم.
بنابراين اگر حديث وارد باشد كه امام صادق علیه السلام اين طور بوده است كه با فارسي زبانان با لسان آنها، و با اهل ساير لغات با لغات آنها گفتگو داشته، و با هر صاحب فنّ و علمي مناظره داشته، و بر آنان غالب ميگرديده است مانند علماء علم نجوم و فلك و طبّ و طبيعيّات و غير ذلك، نبايد به ديدة إعجاب بنگريم. زيرا اخبار و تواريخ و آثار تماماً بر اين مرام دلالت دارند و بدين مهم گويا هستند.[15]
مستشار عبدالحليم جُندي آورده است كه:
«جابر بن حيَّان» اوّلين كسي است كه در طول تاريخ مستحقّ لقب «شيميست» (كيميائي) بوده است، همچنان كه دنياي اروپاي امروزه وي را به همين نام ميخواند.[16]
وي همان كس است كه أبو زكرياي رازي (متولّد سنة 240 و متوّفي سنة 320) كه ملقّب به جالينوس العرب ميباشد به او اشاره كرده و گفته است: «استاد ما أبوموسي جابربن حيان» و همگي مورّخين - بجز برخي از غير مسلمين - اتّفاق دارند بر آنكه وي شاگرد امام جعفر صادق علیه السلام بوده است و بر آنكه از خواصّ متّصلين به او، و يا تأثُّر او از امام در علم و عقيده بوده است.
و اكثر مورّخين بر آنند كه او بعد از ارتحال امام از شيعيان اسماعيلي گرديد.
جابر در كتاب «الحاصِل» خود گويد: لَيْسَ فِي العَالَمِ شَيٌْ إلاَّ وَ فيهِ مِنْ جَمِيعِ الاْشْيَاءِ، وَ اللهِ لَقَدْ وَبَّخَني سَيِّدِي (يَقْصُدُ الاءمَامَ الصَّادِقَ) عَلَي عَمَلِي فَقَالَ: وَ اللهِ يَا جَابِرُ! لَوْلاَ أنِّي أعْلَمُ أنَّ هَذَا الْعِلْمَ لاَيَأخُذُهُ عَنْكَ إلاَّ مَنْ يَسْتَأهِلُهُ، و أعْلَمُ عِلْماً يَقِيناً أنَّهُ مِثْلُكَ لاَمَرتُكَ بِإبْطَالِ هَذِهِ الْكُتُبِ مِنَ الْعِلْمِ:
«چيزي در عالم نيست مگر آنكه در آن جميع چيزها وجود دارد. و سوگند به خدا كه هر آينه تحقيقاً سيّد و سرور و سالارم (مقصودش امام صادق است) مرا بركردهام توبيخ كرد و گفت: سوگند به خدا اي جابر! اگر من نميدانستم كه اين علم را از تو أخذ نمينمايد مگر كسي كه أهليّت آن را دارا باشد، و اگر من به علم يقيني نميدانستم كه او مثل تو ميباشد تحقيقاً تو را امر ميكردم تا اين گونه كتابها از علم را نابودسازي (و كتاب را باطل و حذف نمائي).»
بازگشت به فهرست
جابر بن حيّان موسس علم شيمي
كتابهاي جابر بن حيَّان كتب رياضي و شيمي بوده است كه أصل و ريشهاش بر علوم رياضي و شيمي در أعصار گذشته سبقت داشته است. گفته شده است: وي علمش را از خالدبن يزيد و سپس از امام صادق علیه السلام گرفته است.
جابربن حيّان پيوسته و به طور مستمر به امام صادق علیه السلام با گفتارش: سَيِّدِي (سرور و سالارم) اشاره مينموده است و به حقّ او قسم ياد ميكرده است، و او را براي خويشتن مصدر الهام به حساب ميآورده است.
او در مقدمة كتابش: «الاحْجَار» گفته است: وَ حَقِّ سَيِّدِي لَوْلاَ أنَّ هَذِهِ الْكُتُبَ بِاسْمِ سَيِّدي- صلوات الله عليه- لَمَا وَصَلْتُ إلَي حَرْفٍ مِنْ ذَلِكَ إلَي الابَدِ:
«و سوگند به حقِّ سيّد و سرورم! اگر اين كتابها به اسم سيّد من -كه صلوات خدا بر او باد- نبود من تا أبد الا´باد به معني يك حرف از آن هم نميتوانستم پي ببرم!»
مستشرق «كراوس kraus » انتشار دهندة كتب او در عصر حاضر براي وي چهل كتاب تأليف شده ذكر كرده است. و ابن نديم كه در قرن چهارم از هجرت ميزيسته است براي وي بيست كتاب ديگر افزوده است.
ابننديم از قول او نقل كرده كه او گفته است: من سيصد كتاب در فلسفه، و يكهزار و سيصد كتاب در مجموع صنايع و آلات و ادوات جنگي نوشتم، و پس از آن پانصد كتاب در علم طبّ تأليف كردم، و سپس در علم منطق بنابر نظريّه و رأي أرسطاطاليس تأليف نمودم، و پس از آن نيز در علم زيج كتاب نوشتم كه قريب سيصد ورقه بود، پس از آن كتابي در زهد و موعظه نگاشتم. و سپس كتابهاي بسيار و زيبائي در عزائم (دعاها و رقيههائي كه مينويسند و با خود همراه ميدارند) تأليف نمودم، و در خواصّ اشيائي كه عامّه مردم آن را به كار ميبندند كتابهاي زيادي به رشتة تحرير كشيدم، و پس از اينها نزديك پانصد كتاب در رد و نقض فلاسفه تأليف كردم، و پس از آن كتابي در صنعت نوشتم كه به «كتب الْملك» معروف است، و كتابي دگر كه به «الرِّياض» معروف ميباشد.[17]
بازگشت به فهرست
جابر بن حيّان در كلام هانري كربن
هانْري كُرْبَن: مدير مطالعات عالي و صاحب كرسي شيعه شناسي در «سوربن» و مدير كل بخش ايران شناسي انستيتوي ايران و فرانسه (طهران) دربارة جابر بن حَيَّان گويد:
1- اثري بزرگ كه به نام جابر بن حَيَّان است نيز اثري است كه بعضي از منابع آن به شيوه هِرمِسي تعلّق دارد. در اينجا بايد به كوشش پر ارزش مأسوفٌ عَلَيْه: پُلْ كِراوْس[18] كه به تحقيق دربارة جابر پرداخت و دير زماني راهنماي تحقيقات جابري بود توجّه كرد. به تحقيق نميتوان مولِّف مجموعة آثار جابري را معيّن كرد. بِرْتِلُو[19] كه بخصوص در افكار جابر (به تلفّظ لاتيني Geber ) مستغرق بود، و در آن وقت به مدارك كافي از افكار جابر دسترسي نداشت، به افكاري سطحي و بياساس عقيدهمند شد. أما در عوض هولميارد[20] با توجه به منقولات و روايات فراوان، أسناد متقن فراهم آورد كه: جابر در قرن دوم هجري (هشتم ميلادي) ميزيست، و شاگرد امام ششم: امام جعفر علیه السلام بود و تأليف مجموعهاي بزرگ تقريباً مشتمل بر سه هزار رساله به او منسوب است. (اگر تعداد اين رسائل را با آثار ابنعَرَبي يا مجلسي مقايسه كنيم كثرت آن را ميتوان باور كرد.)
رُوسْكَا[21] راه وسط را انتخاب كرد، او تأثير مستقيم امام را نفي كرده (اين عقيده با توجّه به روايت مُسَلَّم شيعه اندكي خودرايي غيرمنصفانه است) اما روايتي را پذيرفته كه منابع آن در ايران بوده است. پُلْ كِراوْس از تحقيقات و سنجشهاي محتاطانة خود چنين نتيجه گرفته است كه: اين مجموعه را عدّهاي تصنيف كردهاند گرداگرد يك هستة اصلي. مجموعههائي از كتب با نظم و ترتيبي فراهم آمده است كه تقريباً ميتوان آنها را به همان مبدأ اصلي رسانيد.
تاريخ پيدايي آنها در حدود قرن سوم هجري (نهم ميلادي) يا قرن چهارم (دهم ميلادي) است نه قرن دوم (هشتم ميلادي). معذلك مشهور است كه: صرفنظر از تباين بين مجموعه آثاري كه موسوم به «مجموعة فنّي است» با ساير آن مجموعهها، بين همة آنها رابطة اساسي موجود است، و همة آنها از يك منبع مسلَّم الهام ميگرفته است.
اگر حقيقت داشته باشد كه قسمتي از مجموعة رسالات متعلّق به كتاب «راز آفرينش» منسوب به آپولونيوس[22] طياني[23] باشد كه در قرن سوم هجري (نهم ميلادي) ميزيسته است پس به هيچوجه مسلَّم نيست كه كتاب «راز آفرينش» فرهنگ لغات و اصطلاحات لازم و مطالب مخصوص آن را خود إبداع كرده و از پيشينيان اقتباس نكرده باشد.[24]
اظهارات ضدّ جابري أبوسليمان منطقي سجستاني كه از فيلسوفان است (متوفّي در حدود 371 هجري و 981 ميلادي) با يكديگر متناقض است.
صريحتر سخن آنكه: به زعم ما در چنين زمينه (كه بسياري از كتابهاي آن عصر مفقود شده است) اهتمام در استنباط و استنتاج مطلبي كه روايت سُنَّتي را نشان ميدهد، يا روايتي را بيان ميكند كه امري را آشكار ميسازد، از ورود در نقد شديد تاريخي كه كاوش كاني بيگوهر است سودمندتر ميباشد[25]. اگر آنچه را كه از امامان شيعه به ما رسيده است از نظر دور نداريم و ارزش آن را نكاهيم (در اين گونه موارد احساس ميشود كه در مطالعه و تحقيق تشيّع إهمال شده است) و اگر به يادآوريم كه مذهب اسمعيلي بدواً نزد پيرواني كه پيرامون امام اسمعيل پسرامام جعفر بودند تشكيل يافت آنگاه است كه رشتههاي ارتباطي جابر با إسمعيليّه و با امام از روزنة واقعي آن بر ما ظاهر خواهد شد.
بازگشت به فهرست
جابر علم كيمياگري را مبتني بر روح و نفس اجسام ميداند
از مطالعة شرح حالي كه بعدها از مجموعة آثار مذكوره به وسيله «جلدكي» كيمياگر استنباط شده است چنين برميآيد كه: جابر بن حَيَّان كيمياگر شاگرد امام ششم علیه السلام و پيرو امام هشتم: امام رضا علیه السلام بوده، و در طوس (در خراسان) به سال 200 هجري و 804 ميلادي درگذشته است.
هيچ دليل قطعي وجود ندارد كه اين نظريّه را نپذيريم، حتّي اگر تصوّر شود كه بعضي از رسالات اين مجموعه آثار مستلزم آن بوده است كه عدّهاي آن را تصنيف كرده باشند باز هم امري وجود ندارد كه با قبول آن متباين باشد. زيرا مَا´لاً ديده ميشود كه درك جابر و چهرة او، واجد معنائي است كه بنا به ترتيب وقايع تاريخ، از حدود يك موقعيّت ثابت و غير متحرّك تجاوز ميكند.
2- تحقيقات پُل كِراوْس در صدد اثبات اين معني است كه: نظريّة «ميزان» جابري: «در قرون وسطي دقيقترين آزمايش را براي تأسيس يك روش «كَمِّي» در علوم طبيعي عرضه داشته است.»
اگر فقدان اندوهبار پُل كِراوْس مانع إتمام تحقيقات او نميشد حقّانيّت اين عرضه داشت آشكار ميگشت. نيز روابط شيمي جابر با فلسفة مذهبي اسمعيليّه تحقّق مييافت. زيرا علم «كَمِّي» جابر فقطّ فصلي از تاريخ مقدّماتي علوم به آن معني كه امروز از كلمة «علوم» اراده ميشود نبود، بلكه يك جهانبيني به شمار ميرفت.
علم «ميزان» بر كليّة معلومات و معرفت انساني شمول داشت و فقط شامل سه قسمت «كرة زمين» ] يعني موادّ مربوط به حيوان و گياه و معدن [ نبود، بلكه حركات ستارگان و أقاليم جهان روحاني را نيز در بر ميگرفت به طوري كه در «پنجاه مقاله» ذكر شده است.
براي سنجش «عقل» و روح جهان و طبيعت و اشكال و صور و كرات و ستارگان، و چهار كيفيّت طبيعي و حيوان و نبات و معدن، باري براي سنجيدن ميزان حروفكه از همه كاملتر است ميزانهايي وجود دارد، با اين وصف بيم آن است كهاصطلاح «كَمِّي» كه بر «دانش» جابري تطبيق شده كلمهاي چندپهلو و خيالي باشد.
جملة «علم ميزان» عبارت است از كشف رابطة موجود بين ظاهر و باطن هر جسم. پس عمليّات كيمياگري چنان كه گفتيم حالت أعلاي تأويل (تفسير روحاني) است: مستور كردن ظاهر و به ظهور درآوردن مستور چنان كه در كتاب «ميدان العقل» بحث شده است. اندازه گرفتن طبايع هر جسم (حرارت، برودت، رطوبت، يبوست) عبارت است از اندازه گرفتن كمِّيتهايي كه جسم از نفس يا روح جهان تصاحب كرده است. يعني به دست آوردن ميزان شوق هبوط روح در آن جسم.
اساسي كه مبناي «ميزانها» است از شوق و علاقة نفس به عناصر سرچشمه گرفته است. پس ميتوان گفت: تحوّل نفس در بازگشت به سوي خود، شرايط استحالة اجسام را ممكن ميسازد.
نفس وِعاءِ اين تحوّل و قلبِ ماهيّت است. پس عمل كيمياگري به طور أخصّ يك عمل (رواني - روحاني) است، اما نه از اين باب كه موضوعات و نصوص كيمياگري «رَمز و تمثيل نفس» يا «رمز روح» باشد، بلكه به اين علّت كه مراتب عملي كه حقيقةً در مورد مادّهاي معلوم انجام ميگيرد با مراحل بازگشت نفس به سوي خود نفس ممثّل ميگردد.
اندازه گيريهايي چنين پيچيده، و أعدادي كه گاهي بسيار بزرگ است، و از طرفجابر با كمال دقت به كار رفته، براي آزمايشگاههاي روزگار ما فاقد معني است.
پس اساس و غايت علم ميزان، اندازهگيري و سنجش تمايل امتراج روح جهان است در هر ماده. و مشكل ميتوان تصور كرد كه علم «كمِّي» امروز قبل از آن پيدا شده باشد، اما در عوض ميتوان آن را به عنوان تقدّم زماني «نيروي نفس» كه امروز يك سلسله تحقيقات و مطالعات را ايجاب ميكند تلقّي كرد.
در آن وقت علم «ميزان جابر بن حَيّان» تنها علم «جَبر و مُقابله» بود كه توانست درجة «نيروي روحاني» نفس را كه با طباع در هم آميخته مورد نظر قرار دهد، و آنگاه از طريق عمل كيميا با آزاد كردن اجزاي طبيعت، روح مخصوص مادّه را آزاد سازد.
3- گفتيم كه جابر «ميزان حروف» را كاملترين ميزان دانست.
عارفان اسلامي، نظريّة عرفان قديم را مبني بر اينكه چون حروف الفبا اساس آفرينش است پس كلام الهي را مجسّم كرده است، بسط دادند (مراجعه شود به ماركولوگنوستيك[26] و مطالبي كه قبلاً راجع به «مغيره» عارف شيعي گفتيم).
امام جعفر علیه السلام را همه بالاتّفاق موسس «علم حروف» ميشناسند. عرفاي تسنُّننيز از آغاز نيمة دوم قرن سوم هجري(نهم ميلادي) آن را از شيعيان اقتباس كردند. ابنعَرَبي و پيروانش آن را بسي به كار بردهاند. بررسيهاي نظري كه در أسماءالله نزد اسمعيليان با بررسيهاي نظري عرفان «يهود» در مورد «يَهْوَه»[27] مطابقت دارد.
در رسالهاي كه جابر آن را كتاب «المجيد» مينامد همين «ميزان حروف» بخصوص منظور نظر اوست. رسالة مذكور با همة دشواري فهم آن رابطة اصول كيمياي او را با عرفان اسمعيلي به بهترين وجهي مكشوف ميسازد و بسا كه راز شخصيت او را به ما باز ميگويد.
اين رساله با رسايي تمام، ارزش و معني سه حرف رمزي «عين» (كه رمزي از امام صامت عليّ) است و «ميم» (كه رمز پيغمبر يا ناطق يعني آورندة شريعت «محمَّد» صلی الله علیه وآله وسلّم است) و «سين» (رمز سلمان، حجَّت) را بيان ميكند.
قبلاً گفتيم: برحسب ترتيب برتري و تقدُّمي كه قائل شدهاند حروف رمزي با ترتيب (ميم، عين، سين) شيعة اثناعشري و اسمعيلية فاطمي را مشخّص ميكند. و ترتيب رمزي (عين، سين، ميم) مُشخِّص اسمعيليان اول (اسمعيلياني كه به هفت نبرد سلمان رسالة «اُمُّ الكتاب» معتقدند) و اسمعيليّه «اَلَمُوت» ميباشند.
در حال دوم يعني در ترتيب (عين، سين، ميم) سلمان يعني حجَّت بر حرف (ميم) مقدَّم ميباشد.
جابر موجب اين نظم تقدّم و علّت برتري را به علّت تطبيق دقيق ارزشي ميداند كه ميزان سه حرف مورد گفتگو آن را منكشف كرده است. (سين) اين مجيد و پرافتخار كيست؟
جابر هرگز نگفته است كه: منظور از إكسيري كه منبعث از حقيقت الهي است و جهان خاكي را دگرگون خواهد ساخت، امام منتظر مي باشد. (اين فكر با انديشه معاد كه معتقد كلية شيعيان است تطبيق ميكند. اما مفسران باختري غالباً ميل دارند به آن «جنبة سياسي» بدهند.)
منظور از «سين» عبارت است از «غريب» يا «يتيم» كه به همان معني منزوي است. يعني كسي كه با كوشش خويش راه رستگاري و حقيقت را يافته و كسي كه مقبول امام است. كسي كه نور پاك «عين» يعني نور «امام» را به كلّية كساني كه چون او غريبند مينماياند. نور پاكي كه قانون «عذاب دوزخي»[28] أبدان و ارواح را منسوخ ميسازد. نوري كه از زمان «شيث» پسر «آدم» تا «مسيح» و از «مسيح» تا «محمَّد» صلی الله علیه وآله وسلّم در سلالة بشر سير كرده و در شخص «سلمان» انتقال يافته است
بازگشت به فهرست
علمائي كه از طريقة كيمياگري جابر پيروي نمودند
باري «كتاب المجيد» بيان ميكند كه براي فهميدن آن كتاب و فهميدن نظم و ترتيب همة آن مجموعه، بايد مانند خود جابر گرديد.
جاي ديگر در پردة رمزي زبان حِمْيرَي (عربستان جنوبي) و زبان رمزي شيخي اسرارآميز كه آن زبان را به او آموخته بود، به خوانندة خود چنين ميگويد:
«هان اي خواننده، با خواندن كتاب تاريخ شكل كلمات و تغييرات آن[29] برتري اين شيخ را خواهي شناخت آنچنان كه برتري مخصوص خود را خواهي شناخت. خدا ميداند كه: تو، او، يعني آن شيخ هستي.»
شخصيّت جابر، نه از مقولة اساطير است نه از افسانهها، بلكه شخص جابر بالاتر از شخصيّت تاريخي اوست.
«كتاب المَجيد» نمونه و الگو[30] بوده است امّا اشخاص متعدّدي اين مجموعه را تدوين نمودهاند، و هر يك رسماً به نام جابر موضوع بيان را به منزلة نمونه وانمود كردهاند.
اتّخاذ اين حالت وضع كيمياگري است و مسير اين راه را با ذكر چند نام مشخّص ميسازيم:
مويّد الدِّين حُسَين طُغرايي شاعر معروف و نويسندة كيمياگري بود از اصفهان (در سال 515 هجري و 1121 ميلادي به قتل رسيد).
مُحْييالدِّين احمد بوني (متوفّي به سال 622 هجري و 1225 ميلادي) كه دويست اثر جابري را مطالعه كرده بود.
امير مِصري و أيدْمُورجلدكي[31] (متوفّي به سال 743 هجري و 1342 ميلادي) و يا (762 هجري و 1360 ميلادي) كه غالباً در آراء خود به جابر استناد ميكند.
بين آثار متعدد جلدكي كتاب «البُرهان في اسرار علم الميزان» مشتمل بر چهار جلد قطور است (اين اثر بخصوص با زبان رمزي، تحوّل روحي را با به كار بستن كيميا بيان ميكند).
فصل آخر كتاب «نتائج الفكر» موسوم به «روياي كاهن»[32] اتّحاد «هرمس» را با طباع التّام او به شايستگي توضيح ميدهد.
در ايران در قرن پانزدهم يكي از بزرگان صوفيّة اهل كرمان موسوم به «شاه نعمتالله ولي» به نسخهاي از كتاب جابر موسوم به «نهاية الطالب» كه از آنِ او بوده شخصاً حاشيه نوشته است.
در فاصلة بين قرن هجدهم و نوزدهم، پيشوايان تجدّد تصوّف ايران، «نورعليشاه» و «مظفّر عليشاه» به نوبة خود به وسيلة رموز و علائم كيمياگري، مراتب و دورههاي اتحاد عرفاني را توضيح دادند.
باري در مكتب شيخيّه عرضه داشتهاي كيمياگري، به اصول حكمت الهي در مورد «احياء اجسام» وابسته ميباشد.[33]
در سنة 1313، هجريّة شمسيّه، مجلّة خواندنيها در طهران مقالات مسلسلي را در شمارههاي عديدة خود طيّ علوم بديعهاي كه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام كاشف آن بودهاند منتشر كرد: علومي كه تا آن زمان به انديشة احدي خطور نكرده بود و تا اين عصر تجدّد علمي نيز پس از آن راه حلّي براي آنها يافت نشد. اين مقالات بسيار جالب بود و مورد استقبال عامّه قرار گرفت تا به جائي كه دائرة انتشارات «شركت سهامي سيمان فارس و خوزستان» تحت نظر و مديريّت جناب محترم دانشمند مكرّم آقاي مهندس سالور آنها را به صورت جزوات كوچك جيبي، طبع و به رايگان در سطح كشور توزيع نمود.
روزي حقير از طهران به قم مشرّف بودم، و در محضر حضرت علاّمة طباطبائي رحمه الله علیه سخن از اين جزوات منتشره به ميان آمد. ايشان به قدري خرسند بودند و بهديدة إعجاب مينگريستند كه تا ساعتي چهرة أنورشان بشّاش و متبسّم بود و اززحمات و علاقة آقاي مهندس سالور نسبت به اين امور تقدير مينمودند. حقيرچون به طهران بازگشتم با جناب سالور مكاتبهاي نموده به نشاني «درود» وايشـان هم فـوراً جلـد 22 و جلد 23 از اين جزوات را براي حقير ارسال فرمودند.[34]
بازگشت به فهرست
كتاب مغز متفكر جهان شيعه
اين مقالات و جزوات متَّخذ از كتابي بود به نام «مغز متفكّر جهان شيعه» كه آقاي ذبيح الله منصوري ترجمه و اقتباس نموده بود.
اين كتاب براي اولين بار در فروردين ماه 1354 هجرية شمسيّه توسّط سازمان انتشارات جاويدان به طبع رسيد، و همان طور كه مترجم در مقدّمة آن ميگويد: از مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ[35] يافته است. مجمع مطالعات مربوط به مسائل اسلامي در استراسبورگ اختصاص به مطالعات اسلامي ندارد بلكه مجمعي است براي مطالعه در تمام اديان جهان از جمله دين اسلام.
كساني كه در آن مجمع تحقيق ميكنند ساكن دائمي استراسبورگ نيستند، و غير از استادان دانشگاه استراسبورگ (و عضو مجمع مربوط به مطالعه در اديان جهان) ديگران در كشورهاي ديگر بسر ميبرند ولي تحقيقات خود را براي دبيرخانة مجمع واقع در استراسبورگ ميفرستند.
و گاهي هم (و به طوري كه از يكي از استادان دانشگاه استراسبورگ كه زبان فارسي را در آن دانشگاه تدريس ميكند شنيدم هر دو سال يكبار) در استراسبورگ مجتمع ميشوند و تبادل نظر ميكنند.
يكي از تحقيقاتي كه از طرف دانشمندان مجمع مطالعات استراسبورگ صورت گرفته تحقيقي است مربوط به مذهب شيعة دوازده امامي كه بيست و پنج تن از دانشمندان عضو مجمع استراسبورگ در آن شركت داشتهاند، و اين ناتوان قسمتي از آن تحقيق را در كتاب «امام حسين و ايران» منعكس كردم و قسمتي از آن تحقيق هم مربوط به حضرت امام ششم جعفر صادق علیه السلام است.
در اينجا مترجم اسامي يكايك از اين بيست و پنجتن را بر ميشمرد كه اولين آنها آقاي (آرمان بل) استاد دانشگاههاي بروكْسِل و گانْ، و آخرين آنها آقاي (هانس- رومر) استاد دانشگاه در آلمان غربي ميباشند.
تمام اسامي اين افراد غير از آقاي (هانري - كُرْبَن) استاد دانشگاه و مدير مطالعات مربوط به علوم مذهبشناسي، و آقاي (توفيق - فحل) استاد دانشگاه استراسبورگ، و آقاي سيّد حسين نصر استاد دانشگاه تهران، و آقاي سيّد موسي صدر مدير موسّسة علمي مطالعات اسلامي در صور واقع در لبنان نامأنوس ميباشند.
بايد دانست كه: اهميّت اين كتاب، فقط از ناحية برخورد أفرادي غير از ملّت اسلام و شيعه با علوم بديعة متنوّعة لَدُنّيّة حضرت امام جعفر صادق علیه السلام است كه علوم امروز از آنها پرده برداشته است و از ناحية اقرار و اعتراف آنان به عظمت و اُبَّهت علمي وي ميباشد كه تا به اين حدّ واصل شدهاند، گرچه براي ما شيعيان كه به ولايت و علوم غيبيّه و أسرار ملكوتيّة آن حضرت معتقد ميباشيم كوتاه و كوچك بهنظر آيد.
از جملة مباحث اين كتاب بحثها و مناظرات جابر بن حيّان است كه در چهار فصل از آن به تفصيل وارد شده است و ما از هر كدام مطالبي را بسيار مختصر انتخاب و در اينجا ذكر مينمائيم:
بازگشت به فهرست
مسألة وحدت وجود در بيان امام صادقعلیه السلام
جعفر صادق گفت: بلي اي جابر اين را من گفتم و عقيدهام چنين است.
جابر سوال كرد: تو كه ميگوئي: خدا در همه جا هست ناگزير بايد تصديق كني كه خدا در همه چيز نيز هست!
جعفر صادق جواب مثبت داد.
جابر گفت: در اين صورت گفتة آنهائي كه ميگويند: خالق و مخلوق يكي است بايستي صحيح باشد. چون وقتي قائل بشويم كه خداوند در همه چيز هست بايد تصديق كنيم كه هر چيز و لو سنگ و آب و گياه خداست.
جعفر صادق گفت: اين طور نيست و تو اشتباه ميكني و خدا در سنگ و آب و گياه هست، ولي سنگ و آب و گياه خدا نيست، همانطور كه روغن در چراغ هست ولي چراغ روغن نميباشد.
خداوند در هر چيز هست اما براي اين كه آن چيز اولاً به وجود آيد و ثانياً به زندگي جمادي يا گياهي يا حيواني ادامه بدهد و باقي بماند و از بين نرود.
ماية روشنائي چراغ يعني بقاي آن روغن و فتيله است، اما چراغ، روغن و فتيله نيست.
روغن و فتيله براي خلق كردن شعله در چراغ است، و چراغ نميتواند دعوي كند كه چون روغن و فتيله در او ميباشد پس او روغن و فتيله است، و محال ميباشد كه مخلوق كه از طرف خالق به وجود آمده بتواند خالق بشود. و تمام كساني كه در گذشته عقيده به وحدت خالق و مخلوق داشتند، فريب شكل ظاهري استدلال خود را ميخوردند. آنها ميگفتند كه چون خالق در هر چه در اين جهان وجود دارد هست پس هر چه در اين جهان وجود دارد خداست.
اگر اين عقيده صحيح ميبود بايستي هر يك از موجودات اين جهان داراي قدرت خدائي باشند چون خدا هستند. اما در سراسر جهان يك موجود نيست كه داراي قدرت خدائي باشد.
آيا هيچ يك از كساني كه اين عقيده را داشتند توانستند حتّي يك سنگريزه را بهوجود بياورند؟!
زيرا لازمة وحدت خالق و مخلوق اين است كه انسان هم خدا باشد، و لازمة خدائي انسان اين است كه بتواند كارهائي را كه خداوند ميكند به انجام برساند و با يك «كُنْ» يك جهان بيافريند و از يك قطره يك انسان به وجود بياورد.
آيا هيچ يك از كساني كه عقيده به وحدت خالق و مخلوق دارند و در نتيجه خود را خدا ميدانند تا امروز توانستهاند كاري بكنند كه آشكار شود داراي صفات خدائي هستند؟!
وقتي به آنها گفته ميشود: شما كه خود را خدا ميدانيد يكي از كارهاي خدا را بكنيد تا اينكه ما يقين حاصل نمائيم كه خدا هستيد، ميگويند كه ما خدا هستيم اما اطّلاع نداريم كه خدا ميباشيم.
و آيا اين حرف بدون منطق را كه به گفتة كودكان شبيه است ميتوان پذيرفت؟![36]
تا ميرسد به اينجا كه حضرت ميفرمايد: اي جابر! چون در حكمت چه در زمان يونانيان چه امروز، اصل اين است كه: هيچ چيز از بين نميرود و فقطّ تغيير شكل ميدهد. پس آدمي هم از بين نميرود و بعد از مرگ تغيير شكل ميدهد، و انديشهاش هم مانند او متغيّر ميگردد و بدون ترديد به شكل ديگر باقي ميماند آنچه از عوامل و صفات معنوي انسان بعد از مرگش باقي ميماند روح است.
بازگشت به فهرست
دين غير از حكمت است، و عوام را حكمت به كار نميآيد
تا ميرسد به اينجا كه ميفرمايد: اي جابر! بدان كه دين غير از حكمت است. در حكمت هر چه گفته ميشود بايستي متّكي به استدلال باشد تا اينكه عقل شنونده آن را بپذيرد. و شنوندهاي كه يك قضيّة فلسفي را ميشنود، آن را نخواهد پذيرفت مگر كه گوينده با دليل، صحت آن را به ثبوت برساند. زيرا شنونده هم مانند گوينده حكيم است. و اگر حكيم نباشد به حكمت علاقه دارد وگرنه رغبت نميكند كه يك قضيّه فلسفي را گوش كند و بفهمد.
هر نوع مسأله مربوط به حكمت چون براي حكيمان يا براي كساني كه ذوق فلسفي دارند گفته ميشود، بايد متّكي به دليل باشد و آن را به ثبوت برساند تا اينكه مورد قبول حكيمان قرار بگيرد.
لذا در هر قضيّة فلسفي بايد دليل يا دلائل وجود داشته باشد و هر مسألة فلسفي با عقلانسان سروكار دارد وتا عقل آنرا نپذيرد، صحّت آنمسأله بهثبوت نميرسد.[37]
تا ميرسد به اينجا كه ميفرمايد: هر توضيحي كه راجع به مصلحت حقايق دين اسلام به عوام بدهند بدون فايده است. چون آدمي براي اينكه موضوعي را از لحاظ علمي بفهمد بايستي ناگزير مقدّمات علم را طي كرده باشد، و گرنه چيزي نخواهد فهميد، و شكافتن حقايق دين اسلام براي عوام با دليل، يعني توضيح علمي به آنها دادن. و توضيح علمي را كسي ميفهمد كه اگر عالم نيست مقدّمات علم را طي كرده باشد. و فراگرفتن علم محتاج اراده است، و بايستي ارادة فراگرفتن علم در كسي وجود داشته باشد تا اين كه او را وادار به تحصيل علم نمايد، و اين اراده در عوام نيست و علّتش اين است كه يك مرد عامّي ميداند كه اگر شروع به تحصيل علم نمايد سالها خواهد گذشت بدون اين كه سودي عايدش بشود.
اما اگر بجاي اين كه دنبال علم برود كشاورزي نمايد يا گوسفند يا شتر پرورش دهد استفادة زياد خواهد كرد، و براي استنباط نتائج معنوي كه علم عايد انسان ميكند امكان ندارد.
پس همان بهتر كه افراد عوام فقط ايمان داشته باشند، و از اصول و فروع دين اسلام همان را بدانند كه از ظواهر استنباط ميشود.[38]
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: جابر گفت: من افسوس ميخورم كه چرا عوامالنّاس به مصلحت أحكام دين مبين و مفهوم وسيع كلام خدا پي نميبرند؟! و فكر ميكنم كه اگر آنها به اين نكات پي ببرند دين خدا خيلي بيش از امروز توسعه بهم ميرساند.
جعفر صادق جواب داد كه در تمام أديان گذشته، همواره يك أقليَّت كه احكام دين را خوب ميفهميدند و به مصلحت هر يك از مقررّات دين وقوف داشتند رهبري مردم را از لحاظ ديني عهده دار ميشدند.
در دين اسلام نيز چنين است و همان طور كه امروز يك أقليّت عهدهدار رهبري مردم از لحاظ ديني هستند در آينده نيز أقلّيتي از مسلمانان دانشمند عهده دار رهبري مردم از لحاظ ديني خواهند بود، و من يقين دارم كه اين وضع تا روزي ادامه خواهد داشت كه علم، همگاني نشده است.[39]
2- سوال جابر بن حيان راجع به خدايان سهگانة هنديها
جابر در اينجا پس از سوالهاي مفصّلي دربارة علت تغيير قبلة مسلمين مطلب را ميرساند به اين كه: گفت: من از بازرگانان هندي كه به جُدَّه[40] ميآيند شنيدهام كه هنديها داراي سه خدا هستند، و آيا تو أسامي خدايان آنها را ميداني؟!
جعفر صادق جواب داد: اسامي آن سه در زبان هندي بَراما (يا بَرَهْما) ويَشْنو و شيوا ميباشد.
جابر گفت: من تعجّب ميكنم كه آنها بجاي توحيد، چرا سه خدا را ميپرستند؟!
جعفر صادق جواب داد: چون نخواستهاند كه كلام خداي واحد و حقيقي را بپذيرند، از انديشة خود سه خدا به وجود آوردهاند و آنها را ميپرستند و عقيده دارند كه: براما، يا (برهما) خدائي است كه جهان را به وجود آورده و در خصوص بهوجود آوردن جهان از طرف براما شرحي بيان مينمايند كه خلاصهاش اين است كه: براما از نفس خود (از دم خود) جهان را به وجود آورد، و بعد از اين كه جهان به وجود آمد خداي ديگر به اسم ويشنو حافظ آن شد و خداي سوم به نام شيوا به عقيدة هنديان خداي مرگ و انهدام است. و آنچه خداي أوَّل (براما) به وجود آورده است و ميآورد از طرف خداي سوم به هلاكت ميرسد و منهدم ميشود. و خداي دوم با اينكه حافظ جهان ميباشد نميتواند از عمل خداي سوم جلوگيري نمايد و مانع از مرگ و انهدام شود[41].
بازگشت به فهرست
نسبيت زمان در بيان امام صادق علیه السلام
3- پرسش جابر بن حَيَّان دربارة حيات بعد از مرگ
در اينجا نيز بعد از بحث مفصَّل راجع به دانشمندان يونان ميرسد به اين كه: جعفر صادق گفت: آيا تو در شكم مادر يك انسان كامل اما كوچك به شمار ميآمدي يانه؟!
جابر گفت: تصديق ميكنم كه انسان كامل بودم.
جعفر صادق پرسيد: آيا به خاطر داري كه در شكم مادر راجع به مرگ فكر ميكردي يا نه؟!
جابر جواب داد كه نميدانم در شكم مادر آيا در فكر مرگ بودهام يا خير؟!
جعفر صادق پرسيد: از موضوع مرگ گذشته، در شكم مادر چه آرزوها داشتي؟!
جابر گفت: از وضع زندگي خود در شكم مادر هيچ چيز را به ياد ندارم.
جعفر صادق گفت: با اينكه از وضع زندگي خود در شكم مادر هيچ چيز در خاطرت نمانده، آيا زندگي خود را در اين جهان بهتر ميبيني يا زندگي خود را در شكم مادر؟!
جابر گفت: زندگي من در شكم مادر بسيار كوتاه بود و از 9 ماه تجاوز نميكرد.
جعفر صادق گفت: شايد آن مدّت 9 ماه كه تو در شكم مادر بودي براي تو بيش از مدت هشتاد سال يا نود سال كه در اين دنيا بسر خواهي برد طولاني جلوه كرده است.
چون زمان، نسبت به تمام أفراد در تمام احوال به يك ميزان نيست، و هركس با قدري توجّه اين موضوع را در زندگي خود دريافته است.
من اطمينان دارم كه گاهي چند ساعت بر تو طوري با سرعت گذشته كه گويي يك ساعت بوده، و گاهي يك ساعت آن قدر براي تو طولاني شده كه پنداري چند ساعت بر تو گذشته است.
اين است كه ميگويم كه آن مدّت 9 ماه كه تو در شكم مادر بسر بردهاي شايد بيش از مدّت يك عمر كه در اين جهان خواهي زيست بر تو گذشته است!
در اينجا مترجم محترم كتاب در تعليقة خود چنين آورده است:
به طوري كه ميخوانيم دوازده قرن قبل از «بكرل» فرانسوي و «أينشتين» آلماني و «هاوارد هينتون» انگليسي و ساير طرفداران نظرية نسبي، حضرت امام ششم علیه السلام دريافته بودند كه زمان نسبي است، و ما در زندگي معمولي، نسبي بودن زمان را بخصوص در حال خواب ديدن ادراك ميكنيم و گاهي خوابي ميبينيم كه در حال رويا بيش از چند سال طول ميكشد، و بعد از اين كه از خواب بيدار ميشويم ميفهميم كه بيش از ساعتي نخوابيده بوديم. باري، از گفتار مترجم بگذريم حضرت ميفرمايد: اي جابر! تو در شكم مادر يك انسان زنده و كامل به شمار ميآمدي و داراي شعور بودي و به مناسبت دارا بودن شعور شايد آرزوها داشتي، و اينك كه در اين جهان زندگي ميكني كوچكترين چيز از زندگي تو در شكم مادر در خاطرت نمانده است.
آيا تو فكر نميكني كه وقتي در شكم مادر بودي ميخواستي همان جا باشي و هرگز از شكم مادر خارج نشوي و تصوّر مينمودي كه جهاني بهتر و راحتتر از شكم مادر وجود ندارد و طوري از خروج از شكم مادر كه گفتم شايد نوعي از مرگ بود، خشمگين شدي كه وقتي وارد اين جهان گرديدي فرياد زدي!
اما امروز تصديق ميكني دنيائي كه تو در آن زندگي ميكني بهتر از دنيائي است كه در شكم مادر داشتي!
جابر گفت: با اينكه نميدانم در شكم مادر وضع زندگي من چگونه بود تصديق ميكنم دنيائي كه اكنون در آن زندگي ميكنم بهتر از دنيائي است كه در شكم مادر داشتم![42]
حضرت براي اثبات بقاء روح پس از مرگ و تجرّد آن مناظرهاي طويل با جابر در اينجا دارند تا ميفرمايند: آيا در موجوديّت روح در حال خوابديدن و زندگي مستقل او ترديدي داري يا نه؟!
جابر جواب داد: هيچ ترديد ندارم.
جعفرصادق گفت: آيا اين اصل حكمت را ميپذيري كه چيزي كه به وجود آيد از بين نميرود؟!
جابر گفت: بلي اين اصل را هم ميپذيرم
بقاي روح پس از مرگ
جعفر صادق گفت: پس روح تو كه به وجود آمده، و تو در وجودش ترديدي نداري بعد از مرگ تو از بين نخواهد رفت. و چون آن چه تو «من» ميداني همان روح تو ميباشد لذا «من» تو نيز باقي ميماند و تو بعد از مرگ خود را خواهي شناخت.
جابر گفت: ترديدي ندارم كه روح من در موقع خواب ديدن موجوديّت دارد. امّا اين موجوديت تبعي است نه انفرادي و مستقل. چون اگر جسم من نباشد من خواب نميبينم و اگر خواب نبينم روح خود را در حالي كه مجرّد است و داراي زندگي مستقل ميباشد مشاهده نمينمايم.
جعفر صادق گفت: وقتي كه آفتاب به تو ميتابد، و سايهات بر زمين ميباشد آيا آن سايه تبعي هست يا نيست؟!
جابر گفت: تبعي است.
جعفر صادق پرسيد:تابعِ چه ميباشد؟!
جابر جواب داد: تابع دو چيز: اول روشنائي خورشيد، دوم وجود خود من، و بدون اين دو، سايه به وجود نميآيد.
جعفر صادق گفت: بر طبق اصل حكمت حتّي ساية تو كه بر زمين افتاده و بعد از غروب خورشيد به ظاهر از بين ميرود، از بين نخواهد رفت تا چه رسد به روح تو، ولو داراي زندگي تبعي باشد.[1]
4- سوال جابر بن حيّان راجع به ستارگان
جابر از حضرت در پي سوال از اين كه به چه علّت ستارگان سيّارات از حركت باز نميايستند، مطلب را دنبال مي كند تا اينكه ميگويد: شكل ستارگان در فضا چگونه است؟!
جعفر صادق جواب داد: بعضي از ستارگان آسمان اجرام جامد هستند، بعضي ديگر اجرام مايع ميباشند، و يك قسمت از ستارگان آسمان از أبخِرَه به وجود آمده است.
جابر بن حيّان با تعجب پرسيد: چگونه ميتوان قبول كرد كه ستارگان آسمان از أبخره باشند؟! و آيا ممكن است كه بخار اين طور كه ما هنگام شب ستارگان را ميبينيم داراي درخشندگي باشد؟!
جعفر صادق گفت: تمام ستارگان از أبخره تشكيل نشده، ولي ستارگاني كه از أبخره تشكيل گرديده گرم است، و گرماي زياد سبب درخشندگي ستاره ميشود همان طور كه گرماي زياد سبب درخشندگي خورشيد ميگردد. و من فكر مي كنم كه خورشيد هم از أبخره است .
بازگشت به فهرست
علّت سقوط ستارگان؛ و حيات در جهانهاي ديگر
جابر پرسيد: چه ميشود كه حركت ستارگان مانع از سقوط آنها نميگردد؟!
جعفر صادق گفت: آيا يك فلاخن را كه در آن سنگ باشد اطراف سر چرخانيدهاي؟!
جابر جواب مثبت داد.
جعفر صادق اظهار كرد كه آيا هنگام چرخانيدن فلاخن، ناگهان آن را متوقّف كردهاي؟!
جابر جواب داد: متوقّف نكردهام!
جعفر صادق گفت: مرتبهاي ديگر اگر فلاخن را به گردش درآوردي يك مرتبه آن را متوقّف كن تا اينكه بداني چه ميشود، و بعد از توقّف فلاخن سقوط ميكند و سنگي كه در آن است بر زمين ميافتد، و اين قرينه است براي اينكه اگر ستارگان دائم در حركت نباشند سقوط ميكنند.
جابر پرسيد: تو گفتي كه هر يك از ستارگان كه ما ميبينيم يك جهان است.
جعفر صادق تصديق كرد.
جابر پرسيد كه آيا در آن جهانها مانند اين جهان، انسان زيست مينمايد؟!
جعفر صادق گفت: در مورد انسان نميتوانم به تو جواب بدهم و بگويم: در جهانهاي ديگر آيا انسان زندگي مي نمايد يا نه؟! امَّا ترديد ندارم كه در جهانهاي ديگر موجودات جاندار زندگي مينمايند كه ما آنها را به مناسبت دوري ستارگان به ما نميبينيم.[2]
سوالات را جابر ادامه ميدهد تا ميرسد به اينكه ميگويد: من در گذشته با مردي كه خود را مطَّلع ميدانست صحبت ميكردم و او گفت كه تمام فرزندان آدم، كيفر جَدِّ خود را ميبينند.
من از وي پرسيدم كه به چه دليل تمام فرزندان آدم كيفر جَدِّ خود را ميبينند؟!
او در جواب من گفت: براي اين كه براي خداوند گذشته و آينده وجود ندارد و هرچه هست براي او زمان حال مي باشد. و چون در نظر خداوند، هم اكنون دورهاي است كه آدم به وجود آمده، لذا فرزندان آدم، يعني ما را هم به گناه آدم و حوّا مجازات مينمايند.
جعفر صادق جواب داد: اين شخص متوجّه نشده كه براي خداوند زمان وجود ندارد تا اينكه مشمول زمان شود، و لو زمان حال باشد. و مشمول زمان شدن از خصوصيّات مخلوق است نه خالق.
اگر اين مرد مسلمان بود من به او ميگفتم كه خداوند به موجب كلام خود تصريح كرده كه ثوابكاران را به بهشت ميبرد و گناهكاران را در دوزخ جا ميدهد. اما چون مسلمان نيست (وگرنه اين حرف را به تو نميزد) بايستي جوابش را با حكمت داد.
اين مرد از يك لحاظ درست فهميده و آن اين است كه خداوند مشمول گذشته و آينده نميشود، أمَّا نه اين است كه براي او گذشته و آينده وجود نداشته باشد، يعني نتواند گذشته و آينده را استنباط كند. فرق است بين اينكه كسي مشمول گذشته و آينده نشود، و اين كه نتواند بفهمد گذشته و آينده چيست؟! براي اين كه فهم مطلب آسان شود مثال ميزنم:
تو اگر زمين را شخم بزني و در زمين گندم بكاري ميداني كه آينده آن گندم چه خواهد شد، ولي خود مشمول آيندة آن غلّه نخواهي بود.
آن دانههاي گندم كه تو آنها را در زمين ميكاري نميداند كه آيندهاش چه خواهد شد، ولي تو هفته به هفته از آيندة آن دانههاي گندم اطّلاع داري و ميداني كه هر هفته وضع گندمها چگونه ميشود، و به چه ميزان از رشد ميرسد، و چه موقع هنگام برداشت محصول فرا ميرسد.
خود گندم بنابر استنباط ما، از گذشته و آينده خود اطّلاع ندارد (ميگويم بنابر استنباط ما، چون گندم داراي شعور است ولي ما از چند و چون شعور گياهي آن اطّلاع نداريم، و اين طور فكر ميكنيم كه گندم از گذشته و آيندهاش اطّلاع ندارد) ولي تو كه زارع آن گندم هستي از گذشته و آيندهاش به خوبي اطّلاع داري بدون اين كه خود مشمول گذشته و آيندة او بشوي!
بازگشت به فهرست
خداوند مشمول تقدم و تأخر نيست
خداوند هم مشمول گذشته و آيندة ما نيست. او مشمول گذشته و آيندة اين جهان نميباشد، امّا از گذشته و آيندة اين جهان و هر موجودي كه در اين دنيا هست اطّلاع دارد.[3]
جابر پرسيد: آيا ممكن است كه روزي بيايد كه ما بفهميم كه جهان (يا زندگي) با چه ابزار ساخته شدهاست؟!
جعفر صادق جواب داد: بلي اي جابر! چون به طوري كه تا امروز تجربه شده، علم داراي دورههاي ركود و جنبش است. و ممكن است كه در آينده دورههاي جنبش علمي بيايد ودر آن ادوار نوع بشر بفهمد كه جهان را با چه ابزار ساختهاند.
جابر پرسيد: پيري ناشي از چه ميباشد؟!
جعفر صادق جواب داد: امراضي كه بر مزاج مستولي ميشود بر دو نوع است: نوعي از آنها امراض حادّ است، و اين نوع امراض ناگهان بر مزاج مستولي ميشود و به سرعت بهبود حاصل ميگردد يا اين كه سبب هلاكت ميشود.
و نوعي ديگر امراض مُزْمِن است كه سير آن تدريجي و طولاني است، و آن امراض مدّتي در مزاج ميماند، و گاهي درمان نميپذيرد تا اينكه سبب هلاكت ميشود، و پيري يك نوع بيماري ولي مزمن است.
جابر گفت: اين اولين بار است كه من ميشنوم: پيري يك بيماري ميباشد.
جعفر صادق گفت: اين بيماري در بعضي از اشخاص زودتر ميرسد و در بعضي ديرتر. آنها كه از دستورهاي خداوند پيروي نميكنند و از منهيّات نميپرهيزند زودتر پير ميشوند ولي كساني كه به دستور خداوند عمل نمايند ديرتر به مرحلة پيري ميرسند.[4]
مترجم محترم در تعليقه گويد: ملاحظه كنيد كه فرمايش امام علیه السلام چگونه با نظريّة علمي جديد كه پيري را يك بيماري ميداند وفق ميدهد و ما در مجلّة (علم و زندگي) چاپ پاريس خوانديم كه: پيري ناشي از «ويروس» است و ويروس پيري به طور متوسّط مدّت سيسال در حال رشد بسر ميبرد تا اين كه به حدّ كمال ميرسد، و وقتي به آن مرحلة از رشد رسيد انسان را به هلاكت ميرساند و اگر از اطناب بيم نداشتيم، طرز عمل ويروس پيري را بهطوري كه در مجلة علم و زندگي نوشته شده براي خوانندگان نقل ميكرديم.[5]
جابر پرسيد: آيا ممكن است كه يكي از موجودات دنيا مطيع قواعدي كه خداوند براي جهان وضع كرده است نشود و نافرماني نمايد؟!
جعفرصادق جواب داد: نه اي جابر، و محال است كه در دنيا موجودي بتواند از قواعدي كه خداوند براي ادارة اين جهان برقرار كرده سرپيچي نمايد، ولو يك مور از آن كوچكتر يك ذرّه باشد، و تسبيح موجوداتي كه در نظر ما بيجان هستند (ولي جنب و جوش حياتي آن بيش از ما ميباشد) كماكان در نظر ما اطاعت از قواعدي ميباشد كه خداوند براي ادارة جهان برقرار كرده است.
مترجم محترم در تعليقه گويد: (سر آرتور دادينگتون) دانشمند فيزيكيانگلستان كه در سال 1944 ميلادي زندگي را بدرود گفت، اظهار كرده است اگر در بدن انسان يا يكي از جانوران ديگر فقط يك قطره خون از قانون قوّة جاذبة عمومي إطاعت نكند، بر اثر واكنشي كه عدم اطاعت آن يك قطره خون به وجود ميآورد، لااقلّ دنياي خورشيدي كه ميدانيم مطيع قانون قوّة جاذبة عمومي ميباشد ويرانخواهد شد.
و اگر قانون قوّة جاذبة عمومي به همين شكل كه در دنياي خورشيدي حكمفرماست در تمام جهان حكمفرما باشد جهان ويران خواهد گرديد (و اكتشافات ربع قرن أخير نشان ميدهد كه در جاهاي ديگر از جهان نيز همين قانون حكمفرما ميباشد).
همين دانشمند فيزيكي ميگويد: حتّي اگر در دنياي خورشيدي فقط يك «أتُم» از قانون قوّة جاذبة عمومي اطاعت نكند دنياي خورشيدي نابود خواهد گرديد. و ما هم كه از موجودات اين جهان هستيم نابود ميشويم.[6]
بازگشت به فهرست
دربارة ساعات سعد و نحس
پرسش مُفَضَّل بن عَمْرو[7] دربارة ساعات سَعْد و نَحْس
يكي از شاگردان جعفر صادق «مفضّل بن عمرو» بود كه آثاري از دروس جعفر صادق را از خود باقي گذاشته است.
روزي مفضَّل بن عمرو از استاد خود پرسيد: آيا ساعات سعد و نحس كه طالعبينان و منجّمان تعيين ميكنند صحّت دارد؟!
جعفر صادق گفت: هر چه از جادوگري باشد محكوم به بطلان است و خداوند سحر را نهي كرده است.
مفضَّلبن عَمْرو گفت: ساعات سعد و نحس را بيشتر منجِّمان تعيين ميكنند و آنها جادوگر نيستند.
جعفر صادق اظهار نمود: آن قسمت از علم نجوم كه دعوي ميكند كه ميتواند ساعات سعد و نحس را تعيين نمايد جادوگري است، و مثل ساير قسمتهاي جادوگري محكوم بهبطلان ميباشد، و خداوند هر نوع جادوگري را نهي كردهاست.
مفضَّل بن عمرو پرسيد: پس تمام كساني كه از قديم تا امروز عقيده به ساعات سعد ونحس داشتهاند داراي عقيده اي باطل بودهاند؟!
جعفر صادق جواب داد: بلي اي مفضَّل، امّا در زندگي انسان ساعات مساعد و غير مساعد هست.
مفضَّل بن عمرو اظهار كرد اگر چنين باشد چه فرق با ساعات سعد و نحس كه منجمّان تعيين مينمايند، ميكند؟!
بازگشت به فهرست
سعد و نحس ناشي از مزاج آدمي است
جعفر صادق جواب داد: ساعات سعد و نحس كه منجّمان تعيين ميكنند از روي قواعد جادوگري است. امَّا ساعات مساعد و نامساعد كه در انسان هست مربوط به مزاج آدمي ميباشد و ربطي به جادوگري ندارد.
در هر كس هر چند روز يكبار، و گاهي در يك شبانه روز از لحاظ مزاجي وضع مساعد يا غيرمساعد پيش ميآيد و علَّتش اين است كه خون و خلط در وجود آدمي همواره به يك حال نيست، و در ساعات روز و شب فرق مي نمايد، و بعضي از اعضاي دروني بدن در ساعات روز و شب كارهائي را به انجام ميرسانند كه متشابه نميباشد. و اين موضوع را در ازمنة قديم ميدانستند و يكي از كسانيكه به اين موضوع پي برد بُقراط پزشك بود، و او گفت: كبد در بدن چندين كار را به انجام ميرساند ولي آن كارها را در لحظة واحد به انجام نميرساند، بلكه به انجام رسانيدن هر كار از طرف كبد موعدي دارد. و اين ترتيب كه از طرف كبد براي كارها داده ميشود در وضع مزاج ما در چند روز و گاهي در يك شبانه روز موثّر ميباشد.
براي اين كه به تو بگويم كه چگونه ساعات سعد و نحس در وجود ما هست نه به آن شكل كه جادوگران ميگويند خاطر نشانت كرده ميگويم كه در يك شبانه روز غلظت خون ما تا يك خمس و حتّي يك ربع ممكن است فرق بكند، به اين معني كه در بامداد كه براي نماز خواندن از خواب بيدار ميشويم غلظت خون ما يك خمس و حتّي يك ربع كمتر از زماني باشد كه بعد از كارهاي روزانه قصد داريم كه بخوابيم.
اين موضوع در حال ما موثر ميشود و ما را گاهي بي نشاط يا كمنشاط ميكند. در نتيجه در يك شبانه روز هنگام كمي غلظت خون ممكن است نشاط داشته باشيم و هنگام فزوني غلظت خون بينشاط شويم.
كساني كه دچار تنگي نفس هستند اگر داروي درمان تنگي نفس را در نيمة شب بخورند اثرش بيش از آن است كه همان دارو را هنگام روز به مصرف برسانند.
زيرا در شب در وجود آنها كيفيّتي ايجاد ميشود كه اثر دارو را دو چندان ميكند، براي اين گونه اشخاص نيمه شب براي خوردن دارو يك ساعتِ سعد است چون كمك موثر به رفع ناراحتي ناشي از تنگي نفس ميكند، و گرچه با خوردن يك دارو در نيمة شب تنگي نفس درمان نميپذيرد، اما ناراحتي در موقع شب از بين ميرود و آن كس كه مبتلا به تنگي نفس ميباشد ميتواند بخوابد.
بعضي از غذاهائي كه ما ميخوريم براي ما سعد است و بعضي ديگر نحس. غذاهائي كه ما را بعد از خوردن كسل و سنگين نميكند، و مانع از كار ما نميگردد و بعد از خوردن آنها احساس قوّت و هم سبكي ميكنيم غذاهائي است كه ميتوان گفت سعد است.
اما غذاهائي كه بعد از خوردن ما را سنگين و كسل ميكند به طوري كه نميتوانيم كار كنيم، اغذية نحس ميباشد. چون در ما آثار منفي به وجود ميآورد.
چنين است اي مفضَّل مسألة سعد و نحس در زندگي ما، و در خارج از حدود مسائل مربوط به مزاج ما سعد و نحس وجود ندارد.[8]
باري اين مطالب مذكوره، مقدار بسيار قليلي بود از تمام كتاب قطور با قطع وزيري كه عدد صفحاتش بر (621) بالغ گرديده است.
در اينجا دريغ آمد كه از ذكر مقدار مختصري ديگر از اين گنجينه كه استاد علاّمه را به شَعَف درآورده بود خودداري نمايم، و آن گزيدگي برخي از محتويات كتاب است كه به جابر بن حيَّان و مفضَّل بن عمر هم مربوط نميباشد، و آن عبارت است از دو شمارة مخصوص از جزوات دائره انتشارات درود، دفتر مذهبي سيمان و فارسيت. و اين دو جزوه همانهائي است كه براي حقير با پست ارسال داشتهاند.
جزوة اول شماره 22 به نام «حقايق علمي در اسلام» است كه ما عين عبارت آن را به علَّت اختصار و انتخاب دراينجا نقل مينماييم، و در تعليقه مواضع ذكر شده را با تطبيق اصل كتاب ذكر ميكنيم:
بسم الله الرحمن الرحيم
هر قدر دانش بشري جلو ميرود و دانشمندان گامهاي تازهاي در كشف اسرار خلقت برميدارند ارزش تعاليم اسلام و عظمت رهبران آن نمايانتر ميگردد.
قوانيني كه از جانب آفريدگار انسان و جهان و پديد آورندة موجودات و عالِم به اسرار و رموز آفرينش وضع و تشريع شده، منطبق با فطرت است و هيچ گاه كهنه و بياعتبار نميشود.
محقِّقان آگاه و بي غرض كه در برنامههاي اسلام به مطالعه و تحقيق پرداختهاند، خاضعانه در برابر آن عرض ادب نموده و به ستايش آن پرداختهاند.
گروهي از آنان، اين آئين مقدَّس را انتخاب كرده و پيروي از آن را تا پايان عمر ب خود فرض و لازم دانستهاند.[9]
جمعي ديگر با ديد وسيع خود، اسلام را آئين آيندة جهان دانستهاند.
بازگشت به فهرست
برنارد شاو: دين محمد صلی الله علیه وآله وسلّم نجات دهندة بشريت است
برنارد شاو Bernard shaw نويسنده و محقق شهير انگليسي ميگويد:
(متن زير قسمتي از عين عبارت برنارد شاو است:)
I have always held the rieligon on of mohammad in the highest esteembecause of its wonderful vitality it is the only relegion wich appears to me possess assimilating.....
ترجمة سخنان برناردشاو:
من هميشه نسبت به «دين محمد» به واسطة خاصيَّت زنده بودن عجيبش نهايت احترام را داشتهام. به نظر من اسلام تنها مذهبي است كه استعداد توافق و تسلُّط بر حالات گوناگون و صورتهاي متغيّر زندگي، و روبرو شدن با قرنهاي مختلف را دارد.
چنين پيش بيني ميكنم و از هم اكنون آثار آن پديدار شده است كه دين محمد مورد قبول اروپاي فردا خواهد بود. روحانيّون قرون وسطي در نتيجة جهالت يا تعصّب، تصوير تاريكي از «آئين محمّد» صلی الله علیه وآله وسلّم ارائه ميكردند.
آنها از روي كينه و تعصّب، او را ضدّ مسيح ميدانستند. من دربارة اين مرد- اين مرد فوق العاده- مطالعه كردم و به اين نتيجه رسيدم كه او نه تنها ضدّ مسيح نبوده بلكه بايد نجات دهندة بشريّت ناميده شود.
به عقيدة من، اگر مردي چون او فرمانرواي دنياي امروز شود، طوري در حلِّ مسائل و مشكلات دنيا توفيق خواهد يافت كه صلح و سعادتي كه همة افراد بشر آرزوي آن را دارند تأمين خواهد شد[10].
آثاري كه از ائمة طاهرين: و پيشوايان عاليقدر اسلام بجاي مانده هر محقّقي را حيرت زده و مبهوت ميكند.
ما كه رهبران اسلام را برگزيدگان خدا و علوم آنان را منشعب از علم الهي ميدانيم هنگام برخورد با پيشگوئيهاي علمي آنان دچار تعجّب نميشويم، ولي محقِّقان غير مسلمان كه ميخواهند همه چيز را از دريچة علوم مادّي و بشري بررسي كنند دچار بهت و حيرت ميشوند به طوري كه نميتوانند تحيّر خود را پنهان كنند.
چندي قبل مجلّة خواندنيها اقدام به ترجمه و انتشار كتابي به نام «مغز متفكر جهان شيعه» كرد. كتاب مزبور به وسيلة گروه دانشمندان و محققين (مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ[11]) كه عموماً مسيحي هستند تأليف و منتشر گرديد. در كتاب نامبرده زندگاني پيشواي ششم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و علوم آن حضرت مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گرفته است. نويسندگان محقِّق و دانشمند اين كتاب كه هر يك در رشتهاي از علوم تخصّص دارند، سخنان امام صادق را با علوم و اكتشافات امروزه تطبيق نموده و همه حيرتزده و سرگردانند كه امام صادق علیه السلام اين علوم را از چه منبعي فراگرفته است. در اينجا براي نمونه چند بخش از كتاب مزبور را نقل ميكنيم:
تدريس علم پزشكي
راجع به تدريس علم طبّ در محضر درس محمد باقر علیه السلام دو روايت مثبت و منفي وجود دارد. و بعضي ميگويند كه در آنجا علم طبّ تدريس ميشد، و بعضي تدريس علم پزشكي را از طرف محمد باقر علیه السلام انكار كردهاند. ولي ترديدي وجود ندارد وقتي خود جعفر صادق شروع به تدريس كرد علم طب را درس ميداد نظريّههاي علمي جعفر صادق علیه السلام روي علم طب اثر گذاشت و پزشكان در قرن دوم و سوم هجري از نظريههاي طبي جعفر صادق علیه السلام استفاده ميكردهاند.[12]
گفتيم كه نميدانيم آيا محمد باقر علیه السلام علم طب را تدريس ميكرده يا نه؟ و پسرش آن علم را در محضر او فرا گرفته يا خير؟ ولي ترديدي نداريم كه خود جعفر صادق علم پزشكي را تدريس ميكرده و در آن علم چيزهائي آورده كه پزشكان در شرق قبل از او نياورده بودند. و منظورمان از شرق عربستان نيست براي اينكه عربستان داراي علم پزشكي نبوده و بعد از اسلام آن علم از جاهاي ديگر به عربستان سرايت كرد. اگر قبول كنيم كه جعفر صادق علیه السلام علم طب را در محضر پدرش آموخته لازمهاش آن است كه پدر آن علم را از جائي فرا گرفتهباشد و نميدانيم از كجا فرا گرفته است؟[13]
ما ميدانيم كه جعفر صادق علیه السلام حرفة پزشكي نداشته كه آن قواعد را ضمن كار استنباط كند و لذا اين فكر به نظر ميرسد كه آن قواعد را از جائي آموخته و هرگاه در محضر درس پدر آن قواعد را آموخته باشد باز اين سوال به نظر ميرسد كه پدرش آن قواعد را از كجا فراگرفته است.
بازگشت به فهرست
خاك و باد يك عنصر نيستند
روزي در محضر درس پدرش استاد يعني محمد باقر علیه السلام به اين قسمت از فيزيك ارسطو[14] كه در جهان بيش از چهار عنصر وجود ندارد كه عبارت است از خاك و آب و باد و آتش، جعفر صادق ايراد گرفت و گفت: حيرت مي كنم كه مردي چون ارسطو چگونه متوجه نگرديده كه خاك يك عنصر نيست بلكه در خاك عناصر متعدده وجود دارد و هر يك از فلزات كه در خاك ميباشد يك عنصر جداگانه به شمار ميآيد؟!
از زمان ارسطو تا دورة جعفر صادق به تقريب هزار سال گذشته بود و در آن مدت طولاني عناصر اربعه به طوري كه ارسطو گفت يكي از اركان علم الاشياء محسوب ميشدند و كسي نبود كه به آن عقيده نداشته باشد و در انديشة هيچ كس خطور نميكرد كه با آن عقيده مخالفت نمايد.
بعد از هزار سال يك پسر كه هنوز دوازده سال از عمرش نميگذشت گفت كه خاك يك عنصر نيست بلكه متشكِّل از عناصر متعدّد است.
همين پسر بعد از اينكه خود شروع به تدريس كرد عنصر ديگر را هم از لحاظ بسيط بودن تخطئه نمود و گفت: باد يك عنصر نيست، بلكه متشكِّل از چند عنصر ميباشد.
جعفر صادق علیه السلام هزار و يكصد سال قبل از علماي قرن هيجدهم ميلادي اروپا كه اجزاي هوا را كشف و از هم جدا نمودند گفت كه باد (يا هوا) يك عنصر نيست بلكه از چند عنصر به وجود آمده است.
اگر در مورد خاك، بعد از تفكّر و تعقّل ميپذيرفتند كه يك عنصر نيست و چند عنصر است در مورد باد كسي از لحاظ اينكه يك عنصر است ترديد نداشت.
برجستهترين دانشمندان فيزيكي جهان بعد از ارسطو نميدانستند كه باد يك عنصر بسيط نيست حتي در قرن هيجدهم ميلادي كه يكي از قرون درخشندة علم بود تا زمان «لاووازِيه»[15]
دانشمند فرانسوي، عدّهاي از علماء باد( يا هوا) را يك عنصر بسيط ميدانستند و فكر نميكردند كه مخلوطي از چند عنصر است و بعد از اينكه لاووازيه اكسيژن را از ساير گازهائي كه در هوا هست جدا كرد و نشان داد كه اكسيژن در تنفّس و سوختن چه اثر بزرگي دارد، جمهور علماء قبول كردند كه هوا بسيط نيست بلكه متشكل از چند گاز است. و در يكي از روزهاي سال 179 ميلادي سرِ لاووازيه را با ساطور گيوتين[16] از بدنش جدا كردند و پدر شيمي جديد را كه اگر زنده ميماند شايد موفّق به اكتشافات ديگر ميشد به دنياي ديگر فرستادند.
بنابراين جعفر صادق كه متوجه شد: هوا يك عنصر بسيط نيست هزار و يكصد سال از زمان خود پيش بود.
شيعيان ميگويند كه جعفرصادق علیه السلام اين واقعيّت علمي و واقعيتهاي علمي ديگر را با علم لَدُنِّي يعني علم امامت استنباط كرد[17].
امروز اين موضوع در نظر ما عادي جلوه ميكند براي اين كه ميدانيم در جهان ما يكصدو دو عنصر وجود دارد اما در قرن هفتم ميلادي و أوَّل هجري يك نظريّة بزرگ انقلابي بود و عقول بشري در آن قرن نميتوانست بپذيرد كه هوا يك عنصر بسيط نباشد، و باز ميگوئيم كه در آن عصر و اعصار بعد تا قرن هيجدهم ميلادي اروپا ظرفيّت تحمّل آن عقيدة علمي و انقلابي و چيزهاي ديگر را كه جعفر صادق علیه السلام گفت و در فصول آينده ذكر خواهد شد نداشت... [18]
بازگشت به فهرست
نظر امام صادق علیه السلام در سوزانندگي اكسيژن
اكسيژن هوا
او در محضر درس خود گفت: هوا داراي چند جزء است و يكي از اجزاي هوا دربعضي از اجسام دخالت ميكند و آنها را تغيير ميدهد و از بين اجزاي متعدّد هوا همان است كه كمك به سوزانيدن مينمايد، و اگر كمك آن نباشد اجسامي كه قابل سوختن هستند نميسوزند.
اين نظريّه از طرف خود جعفر صادق علیه السلام انبساط پيدا كرد، و او باز در دروس خود گفت: آنچه در هوا كمك به سوزانيدن اجسام مينمايد اگر از هوا جدا شود و به طور خالص به دست بيايد طوري از لحاظ سوزانيدن اجسام نافذ است كه با آن ميتوان حَديد (آهن) را سوزانيد.
بنابر اين هزار سال قبل از پِريسْتِلي[19] و پيش از لاووازيه جعفر صادق علیه السلام اكسيژن را به خوبي وصف كرد و فقط نام اكسيژن يا (مُوَلِّدُ الْحُمُوضَة)[20] را روي آن نگذاشت.
پريستلي با اين كه اكسيژن را كشف كرد نتوانست بفهمد كه آهن را ميسوزاند. لاووازيه با اينكه قسمتهائي از خواصِّ اكسيژن را با آزمايش استنباط كرد نتوانست بفهمد كه آن گاز سوزانندة آهن است ولي جعفرصادق علیه السلام هزار سال قبل از او به اين موضوع پيبرد. امروز ميدانيم كه هرگاه يك قطعه آهن را به طوري داغ كنيم كه قرمز بشود و بعد آن را در اكسيژن خالص فرو ببريم با شعلهاي درخشنده ميسوزد. همان طور كه در چراغهاي روغني يا نفتي قديم فتيله را با روغن يا نفت مشتعل ميكردند و در نور آن شب را بسر ميبردند ميتوان چراغي ساخت كه فتيلة آن از آهن باشد و آن در اكسيژن مايع فرو برود، و اگر فتيله را طوري حرارت بدهند كه قرمز شود با نوري بسيار درخشان شب را روشن خواهد كرد.
روايت ميكنند كه يك روز محمد باقر علیه السلام پدر جعفر صادق علیه السلام در محضر درس گفت: باكمك علم، بهوسيلة آب كه خاموشكنندةآتش است ميتوان آتش افروخت.
اين گفته اگر چون يك تعبير شاعرانه جلوهگر نميشد بيمعني جلوه ميكرد و تا مدَّتي آنهائي كه آن روايت را ميشنيدند فكر ميكردند كه محمّد باقر علیه السلام تعبيري شاعرانه را بر زبان آورده، ولي از قرن هيجدهم به بعد محقَّق شد كه به وسيلة آب با كمك علم ميتوان آتش افروخت آن هم آتشي گرمتر از آتشي كه با چوب يا ذغال افروخته شود، زيرا حرارت سوختن (هيدروژن) كه يكي از دو جزء آب ميباشد ب اكسيژن به 6664 درجه ميرسد، و عمل سوزانيدن هيدروژن به وسيلة اكسيژن را «اوكسيدْ رُژِنْ» مينامند و در صنعت براي جوش دادن فلزَّات يا براي شكافتن قطعات فلز خيلي مورد استفاده قرار ميگيرد